صفحه در حال بارگذاري است!لطفا کمي صبر کنيد...
علی مشکل گشا هر زمان می گفت از صدق و صفا / مشکلم بگشا تو ای مشکل گشا
|
سلام آقا
اومدم باهاتون خداحافظی کنم
دارم میرم دیگه با شما هم کار ندارم نمیخوام هم مزاحم بشم
شما و خدا برسید به همون بنده های مومن تون
ما گنهکارها رو ول کنید به امون خودمون
موضوعات مرتبط: برچسبها: علي آن شير خدا الفتي داشت با اين دل شب
دل شب محرم سرّ الله است شب علي ديد به نزديکي ديد گر چه او نيز به تاريکي ديد روي بر سينه ديوار خراب
سر دهد ناله زنداني خاک ميفشاند زر و ميگريد زار در و ديوار به زنهار آيد مسجد کوفه هنوزش مدهوش چشم بيدار علي خفته نيافت بشکند نان جوين افطار
ميبرد نان يتيمان عرب نشد افشا که علي بود علي ميکند در ابديت پرواز در دل شب بشکافد دل شير خفت در خوابگه پيغمبر حلقه در شد از او دامنگير که علي بگذرد از ما مگذر که کمربند شهادت را محکم
ميکند قاتل خود را بيدار سر به محراب عبادت منشق ميکند چشم اشارت به اسير تو خدايي مگر اي دشمن دوست ها علي بشر کيف بشر پيرهن از رخ وصال خجل موضوعات مرتبط: برچسبها:
آن ماه که هر سال کند جلوه چو ماهی خورشید ولایت به رحب چهره عیان کرد خورشید نتابیده چنین خوب به ماهی ای قبله دلها افق کعبه بیارای بهتر ز تو بر قدرت حق نیست گواهی هم عشق خبر داد ازین مسئله هم عقل جز حب تو دیگر نتوان یافت پناهی هر جا که روم نام تو بی خویشتن آنجا چون سائل آشفته نشینم سر راهی جان آوردم مژده که در جمع احباست از عین عنایت به منت نیز نگاهی آنگاه کنم فخر به عالم که نباشد چون بنده گدایی و به کردار تو شاهی نامت به زبان جاری و از شوق نماندهست در دیده و در سینه دگر اشكی و آهی روشن به امید است دل امروز که فردا شاید تو شفاعت کنی از نامه سیاهی در راه ولایت شدهام رهرو و دانم زین ره نتوان یافت به حق بهتر راهی اصل شجر خلقت دینست هراسش در سایهات ار هست پناهنده گیاهی با لطف تو چون کویم هر چند که باشم سرگشته به طوفان بلا چون پر کاهی در آن گه گنهکارم و اندیشه ندارم آخر بشرم چون نکنم هیچ گناهی؟ یأس از کرم دوست گناهست و مرا نیست آری همه هست گنهبخش الهی اسلام به شمشیر و به تدبیر تو را راست در جنگ چو آیی تو چه حاجت به سپاهی ما را به ولای تو ز ما هست اگر خود هرگز نپسندیدی از دهر ز ماهی دلداده شوم من، از آن روی که طبعم خوش مدح علی ساز کند گاه به گاهی موضوعات مرتبط: برچسبها:
طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلايي چو به کار خويش ماني در رحمت علي زن
به جز او به زخم دلها ننهد کسي دوايي ز ولاي او بزن دم که رها شوي ز هر غم
سر کوي او مکان کن بنگر که در کجايي بشناختم خدا را چو شناختم علي را
به خدا نبردهاي پي اگر از علي جدايي علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق
تو جمال کبريايي تو حقيقت خدايي نظري ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن
تو که يار دردمندي تو که يار بينوايي همه عمر همچو "شهري" طلب مدد از او کن
که به جز علي نباشد به جهان گرهگشايي موضوعات مرتبط: برچسبها: ز ليلايي شنيدم يا علي گفت به مجنون چون رسيدم يا علي گفت مگر اين وادي دارالجنون است كه هر ديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باز مي كرد به گوش غنچه كم كم يا علي گفت چمن با ريزش باران رحمت دعايي كرد و او هم يا علي گفت يقين پروردگار آفرينش به موجودات عالم يا علي گفت دلا بايست هر دم يا علي گفت نه هر دم بل دمادم يا علي گفت به هر روز و به هر شب يا علي گفت به هر پيچ و به هر خم يا علي گفت خمير خاك آدم را سرشتند چو بر مي خواست آدم يا علي گفت علي در كعبه بر دوش پيمبر قدم بنهاد و آن دم يا علي گفت عصا در دست موسي اژدها گشت كليم آنجا مسلّم يا علي گفت ز بطن حوت ، يونس گشت آزاد ز بس در ظلمت يم يا علي گفت به فرقش كي اثر ميكرد شمشير شنيدم ابن ملجم يا علي گفت مگر خيبر ز جايش كنده ميشد يقين آن دم علي هم يا علي گفت موضوعات مرتبط: برچسبها: در حال حاضر، علی و معاویه هیچکدام دیگر خلیفه به حساب نمیآمدند و حاکمانی شورشی تلقی میگردیدند. اما به عنوان دو رقیب برای خلافت به حساب میآمدند. به نظر میآید که داوران و دیگر افراد نامدار، به استثنای نمایندگان علی، در شعبان ۳۸ هجری مصادف با ژانویه ۶۵۹ میلادی، در اذرح با یکدیگر ملاقات کردند تا در مورد انتخاب خلیفه جدید به بحث بپردازند. عمروعاص از معاویه حمایت میکرد. در حالیکه ابوموسی اشعری، دامادش عبدالله بن عمر را ترجیح میداد. اما عبدالله به خاطر فقدان اجماعی بر روی خلیفه شدنش، این پیشنهاد را رد نمود. پس از آن، ابوموسی اشعری به عمروعاص پیشنهاد کرد که هر دو علی و معاویه از خلافت عزل شده و کار تعیین خلیفه به شورا موکل شود و عمروعاص پیشنهادش را پذیرفت. ابوموسی در ملا عام مورد توافقش با عمرو عاص را اعلام کرد ولی عمروعاص بیان داشت که علی را عزل و خلافت معاویه را تایید کرد. موضوعات مرتبط: برچسبها: اولین دیدار داوران، به نظر میرسد که طبق توافق قبلی در رمضان ۳۷ هجری مصادف با فوریه ۶۵۸ میلادی، در دومةالجندل برگزار شد. نتیجه این دیدار این شد که اعمالی که عثمان به آنها متهم شده بود، مستبدانه نبود. دال بر اینکه عثمان ناعادلانه کشته شده و معاویه حق خون خواهی از وی را دارد. این حکم هنوز عمومی نشده بود، اما دو سپاه به آنجا آمدند تا از نتیجه اش مطلع گردند. علی به این نتیجه اعتراض کرد و آن را خلاف قرآن و سنت دانسته و بنابراین آن را لازم الاجرا ندانست. سپس او سعی کرد سپاه تازهای را سامان دهد. اما فقط انصار از باقی ماندگان قاریان به رهبری مالک اشتر و تعداد کمی از مردان قبایلشان، به علی وفادار ماندند. علی با سپاه جدیدش کوفه را به منظور براندازی معاویه ترک کرد. اما در ابتدا به نهروان رفت تا با مخالفان تعامل کند. او ابتدا سعی کرد که با اعلام کردن اینکه قصد جنگ با معاویه را دارد، حمایتشان را جلب کند. اما آنان پافشاری کردند که علی اول اقرار به گناه خود در پذیرش حکمیت کرده و سپس قول دهد آنانی را که باید تحویل معاویه شوند پناه دهد. علی به آنان حمله کرد و کشتار منتجه از سوی بسیاری از افراد، تقبیح شد و فرار کردن سربازان از سپاه علی، وی را مجبور کرد تا به کوفه باز گردد و نتواند به سمت معاویه لشگر کشی کند. موضوعات مرتبط: برچسبها: ایرا لاپیدوس مینویسد که پس از مدتها رویارویی و مذاکرات درهم و برهم در جنگ صفین، میانه روها توافق حاصل کردند که مساله عادلانه بودن کشته شدن عثمان را به داوری بگذارند. داوران در ژانویه ۶۵۹ همدیگر را در ادروه ملاقات کرده و نتیجه را ناعادلانه بودن کشته شدن عثمان اعلام کرده و همچنین گفتند که باید شورایی برای تشکیل خلیفه جدید تشکیل گردد. علی نتیجه حکمیت را رد کرد ولی ائتلاف وی از هم پاشیدهشد. علاوه بر آن کشمکشهای طولانی، شروع به تهدید کردن امنیت امپراطوری عرب و جریان داشتن درآمدها کرد. مثلا شورشیان در شرق ایران، مالیات خود را به قبایل کوفی و بصری پرداخت نکردند. افکار عمومی عرب به سمت جانشینی معاویه تمایل داشت. چرا که وی توسط نیروهای منظمی پشتیبانی میشد و میتوانست قدرت را در میان نخبگان عرب حفظ و امپراطوری عرب را کنترل کند. اوضاع با روی کار آمدن گروه دیگری به نام خوارج بدتر شد. این گروه، نتیجهٔ حکمیت را نقض کنندهٔ احکام قرآن دانسته و علیه علی شورش کردند. در عین حال، با معاویه نیز مخالف بودند. تلاشهای علی برای استدلال با این گروه، بی نتیجه ماند و این گروه، کوفه و بصره را ترک گفته و در نهروان گرد هم آمدند. در سال ۶۵۸ میلادی، لشگر علی، ضربهٔ چشمگیری بر این گروه وارد نمود. بعضی از خوارج ممکن است علت مخالفتشان با علی این بودهباشد که میترسیدند علی با معاویه سازش کرده و در پی آن، آنان برای حساب پس دادن در مورد شورش خود علیه عثمان فراخواندهشوند. بعصی دیگر نیز ممکن است علت ناسازگاریشان به این دلیل بوده که احساس میکردند موافقت علی با حکمیت، نشان دهندهٔ نوعی بیاعتمادی کافرانه به خداوند، به عنوان یک حکم کنندهٔ عادل بین طرفین جنگ است. موضوعات مرتبط: برچسبها: دانشنامه ایرانیکا معتقد است که در این زمان به نظر میرسد که معاویه هیچ گونه تلاشی برای مسائلی که قبلا بر روی آن پافشاری میکرد، انجام نمیداد. مسائلی از قیبل خون خواهی از عثمان و بازگشت به شورا. اکثر سربازان علی در حال حاضر راضی بودند و حال به دنبال تعیین داور از سپاه علی بودند که باید با عمروعاص نماینده شامیان روبرو گردد. این مهم که داور، نماینده علی باشد یا نماینده عراقیها که عمدتا کوفی بودند، شکاف بیشتری در سپاه علی به وجود آورد. اشعث بن قیس و قاریان، ابن عباس و مالک اشتر را که انتخاب علی بودند، رد کرده و بر روی ابوموسی اشعری که مخالف علی بود و به خاطر اینکه پیشتر، مردم کوفه را از یاری علی باز میداشت اصرار داشتند. قاریان طرفدار ابوموسی بودند چرا که وی از خودمختاری استانها طرفداری کرده بود. در این هنگام، اشعث بن قیس آرزو داشت که بلاتکلیفی بین علی و معاویه طولانی شود تا بتواند از قدرت علی جلوگیری کرده و نفوذ گذشته خود را دوباره بدست آورد. علی سرانجام به انتخاب ابوموسی رضایت داد. طرح توافق تنها پس از قبول علی در زدودن عنوان امیر المومنین از نامش و خوانده شدن به نام واقعی اش، پیش رفت. معاویه اعتراض کرد که اگر علی به واقع خلیفه بود، معاویه هرگز با وی نمیجنگید. بندهای اصلی تواقف نامه به شرح زیر بودند:
در خلال شکل گیری توافق، ائتلاف علی شروع به از هم پاشیدگی نمود. مساله توسل به سنت، باید مهمترین دلیل واکنش قاریان بوده باشد. آنها با توافق مواقفت کردند، چرا که آن دعوت به صلح و به کار بردن قرآن بود. در آن زمان بندهای توافق نامه هنوز تعیین نشده بود و در آن موردی که علی دیگر امیرالمومنین تلقی نخواهد شد، وجود نداشت. از آن جدی تر، گسترش اختیارات داوران از قرآن به سنتی که ابهام آمیز است، اعتبار قرآن را به خطر میانداخت. بنابراین معادل تحکیم الرجال فی الدین به حساب میآمد. از این رو، آنان شعار لا حکم الا الله را برافراشتند. در این زمان، شامیان ادعا کردند که این تواقفق نامه، تاییدی است بر اینکه قرآن در موردن عادلانه بودن یا نبودن کشته شدن عثمان، حکم کند. ولی قاریان شکی نداشتند که او عادلانه کشته شدهاست. دانشنامه ایرانیکا بر این باور است که پیش کشیدن مساله قتل عثمان توسط معاویه در این مقطع حساس، باید به طفره رفتن قبلی وی از این موضوع مرتبط باشد. کل ماجرا یک تلاش سازمان یافته برای تخریب ائتلاف علی به نظر میرسد. قاریان به علی گفتند که اگر همانند آنان به خاطر پذیرش حکمیت، توبه نکند، آنان از وی اعلان برائت خواهند نمود. در هنگام بازگشت لشکر علی به کوفه، بعضی از قاریان در هروره توقف نمودند. اما علی احتمالا با امتیاز دادن، موفق شد که آنان را با خود آشتی دهد. علی به محض رسیدن به کوفه، اعلام کرد که از حکمیت تخطی نمیکند. در این زمان، آنانی که به حکمیت اعتراض کرده بودند، از لشکر علی جدا شده و از این پس به خوارج موسوم شده و در نهروان گردهم آمدند. موضوعات مرتبط: برچسبها:
ای شیر خدا شاه ولایت مددی ای بحر سخا خان عنایت مددی در وادی بی کفایتی حیرانم ای صاحب رتبه کفایت مددی در کعبه و در کنشت موجود علی است عالم همه طالبنند و مقصود علی است نیک ار نگری حقیقت اشیا را ز آئینه کاینات مشهود علی است على را وصف، در باور نیاید زبان هرگز ز وصفش بر نیاید على ترکیبى از زیباترینهاست على تلفیقى از شیواترینهاست يا علي ذاتت ثبوت قل هو الله احد
موضوعات مرتبط: برچسبها:
فرا رسیدن ماه رحمت ماه بخشش ماه رمضان بر همگان مبارک موضوعات مرتبط: برچسبها: عایشه که از مخالفان عثمان حمایت میکرد در راه بازگشت به مدینه پس از طواف خانه کعبه، پس از آنکه خبر قتل عثمان و به خلافت رسیدن علی را شنید، به مکه بازگشت و فعالانه به کمپینی علیه علی و چهار ماه بعد به طلحه و زبیر پیوست. کینه عایشه نسبت به علی از حادثهای که در آن اتهامی که به عایشه زدهبودند، نشات میگرفت که علی در آن حادثه به محمد توصیه کرد که عایشه را طلاق دهد. علاوه بر عایشه افرادی از بنیامیه که از مدینه فرار کردهبودند و بر طبق نظر روبرت گلیو خلافت را در انحصار بنی امیه میدیدند و اهدافشان با طلحه و زبیر متفاوت بود، در مکه جمع شده و به والیان عزل شده بصره و یمن پیوستند که از بیت المال برای خود پول آوردهبودند. طلحه و زبیر که پیشتر از آرزوهای سیاسی خود ناامید شدهبودند، با مخالفت علی در نگهداری حکومت بصره و کوفه برای این دو، ناامیدیشان افزونتر گردید. این دو وقتی شنیدند که هوادارانشان در مکه جمع شدهاند، از علی درخواست کردند که اجازه دهد که به بهانه عمره مدینه را ترک گویند. پس از آن، این دو بیعت خود با علی را شکسته و مسئولیت قتل عثمان را به گردن وی انداخته و از وی خواستند که قاتلین را محاکمه کند. دانشنامه اسلام مینویسد طلحه و زبیر و عایشه اذعان داشتند که حدود باید برای همه به طور مساوی برپا داشته شود و یک سری اصلاحات باید انجام گیرد. از آنجایی که این سه تن در سرنوشت عثمان به نوبه خود مسئول بودند، علت شورششان در راستای درخواست برای خونخواهی از عثمان و مقصودی که از اصلاحات مد نظر داشتند، مبهم به نظر میرسد. جنبشهای اجتماعی و اقتصادی که به خاطر ترس از تاثیر گذاری تندرویان بر علی به وجود آمده بودند، به نظر میرسد که توضیح قانع کننده تری از یک احساس شخصی برای اعمال و عواقبش داشته باشند. در میان مخالفان عثمان، میانه روها بدون شک خواستار تغییر سیاستهای وی بودند. ولی هیچ کس فکر نمیکرد که کار به تغییرات اساسی فعلی بکشد. برخی مورخین بر این باورند که این چند تن کشته شدن عثمان را بهانهای برای مخالفت با علی و جاه طلبی خود قرار دادند، زیرا آنها، خلافت علی را با منافع خود، سازگار نمیدیدند. از سوی دیگر، شورشیان مدعی بودند که خون عثمان نیازی به قصاص ندارد، زیرا وی به خاطر عمل نکردن به قرآن و سنت محمد کشته شدهاست. پس از آنکه طلحه و زبیر در جمع آوری حامیان در حجاز ناکام ماندند، به آرزوی پیداکردن نیرو و منابع لازم برای بسیج کردن حامیان عراقی، با چند صد سرباز تصمیم گرفتند به بصره بروند. ویلفرد مادلونگ تخمین میزند که این سه تن، تقریبا چهار ماه پس از خلافت علی در ربیع الثانی ۳۶ هجری مصادف با اکتبر ۶۵۶ میلادی، به همراه حامیانشان، مکه را به سمت عراق ترک کردند. وقتی علی از این موضوع مطلع شد، با استفاده از ردپایشان، شروع به تعقیبشان کرد اما نتوانست که به آنها برسد. علی کاملا مجبور به جلوگیری از تصرف عراق توسط این گروه شد، چرا که شام فقط از معاویه اطاعت میکرد. در مصر نیز هرج و مرج وجود داشت. بنابراین با از کف رفتن عراق، عملا استانهای شرقی وابسته به آن نیز از دست میرفتند.شورشیان بصره را تصرف کرده و والی گماشته شده از سوی علی را اخراج کرده و بسیاری از مردم را کشتند. علی از کوفیان درخواست یاری کرد و به خیانتهایی در عراق پی برد.علی مورد حمایت انصار و مردم عراق بود. وی لشگرش را در شهر کوفه که بعدها پایتختش شد، ساماندهی کرد و با شورشیان در جنگ جمل و در سال ۶۵۶ میلادی روبرو شد.وجه تسمیه این جنگ این است که عایشه در مرکز میدان جنگ و بر روی شتری سوار بود. دانشنامه اسلام مینویسد پس از توافق بین طرفین جنگ مبنی بر جدا شدن علی از اهل نفار در عین ضمانت کردن جانشان، تندرویان سپاه علی که این نتیجه را مطلوب خود نمیدیدند، شروع به برانگیختن جنجال کرده و آتش جنگ را شعله ور نمودند. سید علی نصر در دانشنامه بریتانیکا علت تحمیل جنگ را به تندرویان هر دو طرف سپاهیان نسبت میدهد. پس از شروع جنگ، زبیر خیلی زود از معرکه جنگ گریخت اما هنگامی که در حال فرار بود، کشته شد. طلحه نیز توسط مروان بن حکم که هیچ گاه طلحه را در قتل عثمان بی تقصیر نمیدانست با قطع شاهرگش و رفتن خون بسیاری از وی کشته شد. عایشه حضورش کاملا در هودج شترش احساس میگردید و از این حضورش، میل شدیدش برای مخالفت با علی هویدا بود. در اثر جنگیدن محافظان عایشه، شتر عایشه به خون آنها آغشته شده بود، اما این محافظان موفق به حفاظت از وی نشدند. نیروهای علی عایشه را بازداشت کردند. روبرت گلیو معتقد است که گرچه در مورد فرار و خیانت و حقارت در این جنگ، در منابع اغراق شده اما این دلایل به خوبی نشان دهندهٔ بی ثباتی مخالفان علی و حاکی از علت پیروزی آسان علی در این جنگ است. عایشه به سلامت و تحت مراقبت به مدینه بازگردانده شد. موضوعات مرتبط: برچسبها: پس از کشته شدن عثمان به دست شورشیانی از مصر و کوفه و بصره، نظرها بر علی و طلحه بود. در این میان اهالی مصر، حامیانی برای طلحه که به عنوان مشاورشان فعالیت میکرد و کلیدهای خزانه را در اختیار داشت، وجود داشت. در حالی که بصریان و کوفیان که به مخالفتهای علی با ظلم و بیداد توجه داشتند و اکثر انصار، آشکارا تمایل بر خلافت علی داشتند و بالاخره حرف آنان به کرسی نشست. در این میان مالک اشتر که رهبر کوفیان بود، به نظر میرسد که نقش اصلی را در تامین امنیت برای خلیفه شدن علی داشتهاست. روایات در مورد برگزیده شدن علی برای خلافت، بعضا گیج کننده و متناقضنما هستند. علقمه بن وقاص لیثی کنانی از مشاوران نزدیک طلحه، روایت میکند که تلاشهای بیثمری برای تشکیل یک شورا از میان اصحاب برجسته قریش در مورد بحث بر سر تعیین خلیفه آتی وجود داشتهاست. علقمه جلسهای در خانه مخرمه بن نوفل تشکیل میدهد. ابوجهم بن حذیفه در آن مجلس گفت که کسی که ما با او بیعت میکنیم باید قصاص خون عثمان را پیگیری کند. عمار بن یاسر در آن جلسه حضور داشت و با این موضوع مخالفت کرد. ابوجهم به او میگوید که چه طور برای شلاقهایی که خوردی قصاص میطلبی اما برای خون عثمان نه؟ و جلسه به هم میخورد. از دیگر مشارکت کنندگان در جلسه نامی برده نشده، ولی حضور ابوجهم این احتمال را در ذهن میآورد که طلحه در آنجا حضور داشته ولی حضور علی در آنجا نامحتمل است. ویلفرد مادلونگ مینویسد عمار احتمالا میخواسته که مانع از انتخاب طلحه گردد. وی بر این باور است که طلحه که عامل عمده تحریک شورشیان بوده حال آشکارا قصاص خون عثمان را پی گیری میکند تا خلافت را به دست آورد. علی و پسرش محمد حنفیه در مسجد بودند که خبر کشته شدن عثمان به گوششان رسید. آنها سریعا مسجد را به قصد خانه ترک کردند. بر طبق روایت محمد، اصحاب بسیاری با علی ملاقات کرده و خواستند با وی بیعت کنند. در ابتدا علی مخالفت کرد، ولی بعدا گفت که هر گونه بیعت باید در ملا عام و در مسجد باشد. صبح روز بعد، شنبه، علی به مسجد رفت. عطیه بن سفیان ثقفی که همراه وی بود روایت میکند که با گروهی مواجه شد که همگی خواهان خلافت طلحه بودند، ابوجهم بن حذیفه سوی علی آمد و به او گفت که مردم بر خلافت طلحه متحد شدهاند و تو به این موضوع توجه نداشتی. علی در پاسخش گفت که پسرعموی من کشته شده، حال من از خلافتش محروم میشوم؟ سپس به سمت خزانه رفت و آن را گشود. وقتی مردم این موضوع را شنیدند از طلحه روی گردانیده و به علی پیوستند. ویلفرد مادلونگ معتقد است که بخش آخر روایت عطیه، غیر قابل اتکا است. وی بر این باور است که نامحتمل است که علی در این زمان، خزانه را گشوده باشد. بلکه وی با هوادارانش به سمت بازار رفت و آنها به وی اصرار کردند که خلافت را بپذیرد. علی وقتی به کنار خانه عمر بن محصن انصاری رسید، اولین بیعتها را دریافت کرد. روایات کوفی حاکی از این هستند که مالک اشتر اولین کسی بود که با وی بیعت نمود. احتمالا در این زمان، طلحه و زبیر طبق روایت مدائنی از ابوالملیح بن اسامه حظلی اولین بیعتهای نابهدلخواه خود را با علی انجام دادهاند. حسن بصری روایت میکند که زبیر را به یاد میآورد که در باغی محصور با علی بیعت کرد. بنی ربیعه در بصره نیز نقل میکند که طلحه نیز در باغی محصور، در حالی که شمشیری بالای سرش بود، با علی بیعت کرد. علی بر طبق روایت زید بن اسلم، دوباره اصرار میکند که هرگونه بیعت باید در مسجد صورت پذیرد. سرانجام در ۱۹ ذیحجه سال ۳۵ برابر ۱۸ ژوئن ۶۵۶ علی رسما به خلافت برگزیده شد. به نظر میرسد که علی شخصا از اعمال فشار بر روی دیگران برای بیعت با خودش، خودداری میکرد. وقتی سعد بن ابیوقاص برای بیعت با علی آورده شد، گفت که قبل از اینکه مردم با علی بیعت کنند، با وی بیعت نخواهدکرد. اما به علی اطمینان داد که چیزی برای ترسیدن از وی ندارد. علی دستور داد تا بگذارند که سعد برود. سپس عبدالله بن عمر آورده شد. وی نیز گفت که قبل از اجماع مردم بر علی، با وی بیعت نمیکند. علی از وی ضامنی خواست تا عبدالله پس از بیعت مردم، فرار نکند و عبدالله درخواست علی را رد کرد. مالک اشتر به علی گفت که عبدالله از شلاق و شمشیر تو در امان است. او را به من واگذار. علی به مالک گفت که رهایش کن که من ضامن او هستم. علی گفت که همیشه عبدالله را چه در بچگی و چه در بزرگسالی، فردی ستیزهرو دیدهاست. مخالفت عبدالله بن عمر، بر خلاف مخالفت سعد بن ابیوقاص و بر ضد علی بود. پس از برگزیدگی علی، عبدالله پیش وی آمده و گفت که علی از خدا بترس و بدون مشورت، زمام امور مسلمین را بر عهده نگیر. سپس عبدالله، به مکه رفته و به مخالفان علی پیوست. الشعبی روایت میکند که علی کسی را به دنبال محمد بن مسلمه فرستاد تا با وی بیعت کند. اما محمد خود را معذور داشت به این دلیل که پیامبر اسلام به وی فرمان داده بود که وقتی ببیند که بین مردم مناقشه وجود دارد، شمشیرش را بشکند و در خانه بماند. وهب بن سیفی الانصاری نیز همین عذر را برای علی آورد. علی بعد از آن از اسامه بن زید دعوت کرد تا با وی بیعت کند. اسامه در حالی که اذعان میداشت که علی عزیزترین شخص در نزد وی است، خود را به این دلیل معذور داشت که به محمد تعهد داده بود که هیچگاه با کسی که اقرار به مسلمانی میکند، نجنگد. علی پس از برگزیده شدن به خلافت از کشندگان عثمان و همچنین از فرقهای که برای او جایگاه فوق بشری قائل بودند دوری جست هنگامی که علی به خلافت رسید، مرزهای اسلامی از غرب تا مصر و از شرق تا ارتفاعات شرقی ایران پیش رفته بود. اما اوضاع حجاز در این ایام، ناآرام بود. از اقدامات مهم علی پس از رسیدن به خلافت، عزل کردن والیانی بود که قبلاً عثمان آنها را منصوب کرده بود. او آنها را عزل کرد و به جای آنها کسانی را که از نظر وی قابل اعتماد بودند، گماشت. در هنگام عزل و نصب والیان، ابن عباس و مغیرة بن شعبه وی را به احتیاط و عملکرد مصلحتآمیز دعوت کردند. اما علی به حرف این دو عمل نکرد. ویلفرد مادلونگ معتقد است که علی عمیقا از وظیفهٔ اسلامی خود آگاه بود و در راه حفظ شریعت اسلام، حاضر نبود که مصلحتی را بر حقی مقدم بشمارد؛ به طوری که حتی حاضر بود در این راه با مخالفانش پیکار کند. علی پس از رسیدن به خلافت تمامی اموال و زمینها و بخششهایی که عثمان و خلفای ماقبل در زمان خلافتشان به بعضی از اشراف داده بودند، پس گرفت. وی مخالف تمرکز کنترل خلیفه بر روی درآمدهای استانی بود. او غنایم و بیتالمال را از انحصار اشراف درآورد و به طور مساوی بین تمامی مسلمانان تقسیم کرد. او همچنین در توزیع بیتالمال از تعصبات قومی و قبیلهای خودداری میکرد؛ به طوری که حاضر نشد به برادرش عقیل بن ابی طالب بیشتر از سهمش از بیتالمال بدهد. در حکومت وی، تمامی مسلمانان، چه آنهایی که سابقهای طولانی در اسلام داشته بودند و چه آنهایی که به تازگی مسلمان شده بودند از نقطه نظر توزیع بیتالمال، یکسان نگریسته میشدند. ایرا لاپیدوس معتقد است علی که بر مبنای از خودگذشتیاش در خدمت به محمد و اسلام ادعای خلافت کردهبود، حال به خاطر اینکه قاتلین عثمان وی را در رسیدن به مسند خلافت حمایت کردهبودند، خود را به خطر انداختهبود.علی همچنین بر خلاف عمر، پیشنهاد داد که تمام درآمدهای دیوانی توزیع گردد و چیزی از آن اندوخته نگردد. پس از خلافت، بسیاری از قبیله قریش از او روی گرداندند، چون او از حقوق عشیره بنیهاشم که عشیره پیامبر بود دفاع مینمود. او همچنین متهم به این شد که از مجازات کشندگان عثمان خودداری و سمتهای اداری را از طرفداران عثمان پاکسازی میکند. یکی از مهمترین مخالفان علی، معاویه بود. معاویه فرماندار شام و از خویشان عثمان بود که بدین سبب خونخواهی کشندگان عثمان را حق خود میدانست. موضوعات مرتبط: برچسبها: هنگامی که محمد از آخرین حج خود در سال ۶۳۲ میلادی باز میگشت. خطابهای در مورد علی ایراد نمود که توسط شیعه و سنی بسیار متفاوت تفسیر شدهاست. مطابق با روایت هر دو گروه محمد گفت که علی وارثش و برادرش و کسی است که هر کس پیامبر را به عنوان مولایش (رهبر یا دوست قابل اعتماد) بپذیرد (کلمه مولا مرتبط است با ولایت (با کسر واو) یا وَلایت (با فتح واو) که حکومت، شروع مبادرت، غلبه معنوی و قدرت معنی میدهد) باید او را نیز به عنوان مولایش بپذیرد. شیعیان این بیان را به معنی تعیین علی به جانشینی پیامبر و اولین امام میدانند. اهل سنت در مقابل تنها اظهار نزدیکی پیامبر به علی میدانند و اظهار خواستهاش که علی به عنوان پسر عمو و فرزند خواندهاش جانشین او در مسئولیتهای خانوادگیاش پس از مرگ شود.بنظر میرسد که اولین تاریخنگاری که واقعه غدیر خم را ثبت کردهاست تاریخ نگار شیعه؛ یعقوبی در نیمه دوم قرن سوم هجری بودهاست. اهل سنت مدعی هستند که محمد بدون اینکه جانشینی را تعیین کند، درگذشت. تمامی منابع اولیه به گونهای بیان شدهاند که گویی جامعه مسلمانان مدینه، چیزی در مورد انتصاب علی نشنیدهاند. موضوعات مرتبط: برچسبها:
در فتح مکه او کسی بود که برای شکستن بتهای درون کعبه و دیگر بتهایی که توسط قبیلههای اوس و خزرج و طیء پرستیده میشد، انتخاب شد.در سال ۶۳۰ میلادی که محمد سرانجام مکه را فتح کرد، وی از علی خواست تا ضمانت کند که این پیروزی بدون خون ریزی خواهد بود. در نتیجه تسلیم اهالی مکه و منع محمد از مسلمانان فاتح از انتقام گیری از مکیان، این عمل صورت پذیرفت. محمد به وی دستور داد تا کعبه را بتهای دوران جاهلیت پاک سازی کند. همچنین علی ماموریت یافت تا کشمکشها را حل و فصل و شورشهای قبایل گوناگون را سرکوب کند. موضوعات مرتبط: برچسبها:
علی در این دوران از سوی محمد، چندین ماموریت مهم را عهده دار شد. محمد وی را به عنوان یکی از کاتبان متن قرآن که در دو دههٔ قبلی بر وی وحی میشد، منصوب نمود. نقش علی در تدوین نسخهٔ مکتوب قرآن، یکی از مهمترین مشارکتهای وی در اسلام محسوب میگردد. پس از هجرت، محمد هنگامی که میان مهاجرین و انصار پیوند برادری میبست، علی را بهعنوان برادر خودش برگزید. علی در سال ۹ هجری مصادف با ۶۳۱ میلادی نویسنده متن صلح حدیبیه بود. در هنگامی که ابوبکر حج را رهبری میکرد، محمد سورهٔ «برائت از مشرکان (توبه)» را در سال ۶۳۰ میلادی به وسیلهٔ علی به مکیان ابلاغ کرد. یک سال بعد از آن محمد، علی را برای گسترش تعالیم اسلام، به یمن فرستاد. موضوعات مرتبط: برچسبها: امير المؤمنين (ع) كه باب مدينه العلم وسرچشمه فضايل ومناقب ونمونه كامل پيغمبر گرامى اسلام است در آن لحظات آخر عمر هم در تلاش براى تبيين ونشر حقايق اسلام بود. آن حضرت در آخرين لحظات زندگى، وصيتى كرد كه براى هميشه تاريخ براى بشريت درس خوب زيستن است. البته وصيتهاى حضرت، دو جنبه خصوصى وعمومى داشت كه در ذيل به آنها اشاره مىكنيم: الف: نخست اين كه در تجهيز وكفن ودفن بدنش امام حسن (ع) را وصى وجانشين خود قرار داد وبه همه فرزندان ديگر از حضرت حسين (ع) ومحمد وعون وجعفر وعبداللَّه وعباس و... دستور داد كه از او اطاعت كنند، وپس از او برادرش را واجب الاطاعة قرار دهند كه همه به فرمان او باشند. البته اين وصيت جنبه عمومى هم دارد كه همه مسلمانان موظف بودند كه از امام حسن وپس از او از امام حسين اطاعت كنند وآن دو را در زمان هر كدامشان امام وحجت خدا بدانند. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب اين وصيت، گرچه خطاب به حسنين - عليهما السلام - است ولى در حقيقتبراى تمام بشر تا پايان عالم است. اين وصيت را عدهاى از محدثان ومورخانى كه قبل از مرحوم سيد رضى وبعد از او مىزيستهاند با ذكر سند نقل كردهاند. البته اصل صيتبيشتر از آن است كه مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه آورده است. اينك قسمتى از آن را مىآوريم: اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما و لا تاسفا على شيء منها زوي عنكما و قولا بالحق و اعملا للاجر و كونا للظالم خصما وللمظلوم عونا. شما را به تقوى وترس از خدا سفارش مىكنم واينكه در پى دنيا نباشيد، گرچه دنيا به سراغ شما آيد وبر آنچه از دنيا از دست مىدهيد تاسف مخوريد. سخن حق را بگوييد وبراى اجر وپاداش (الهى) كار كنيد ودشمن ظالم وياور مظلوم باشيد. اوصيكما وجميع ولدي واهلي و من بلغه كتابي بتقوى الله و نظم امركم وصلاحذات بينكم، فاني سمعت جدكمصلى الله عليه و آله و سلم يقول:«صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة والصيام». من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وكسانى را كه اين وصيتنامهام به آنان مىرسد به تقوى وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البين سفارش مىكنم، زيرا كه من ازجد شما صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:اصلاح ميان مردم از يك سال نماز وروزه برتر است. الله الله في الايتام فلا تغبوا افواههم ولا يضيعوا بحضرتكم.والله الله في جيرانكم فانهم وصية نبيكم.ما زال يوصي بهم حتى ظننا انه سيورثهم. خدا را خدا را در مورد يتيمان; نكند كه گاهى سير وگاهى گرسنه بمانند; نكند كه در حضور شما، در اثر عدم رسيدگى از بين بروند. خدا را خدا را كه در مورد همسايگان خود خوشرفتارى كنيد، چرا كه آنان مورد توصيه وسفارش پيامبر شما هستند. وى همواره نسبتبه همسايگان سفارش مىفرمود تا آنجا كه ما گمان برديم به زودى سهميهاى از ارث برايشان قرار خواهد داد. والله الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم.و الله الله في الصلاة فانها عمود دينكم.و الله الله في بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا. خدا را خدا را در توجه به قرآن; نكند كه ديگران در عمل به آن از شما پيشى گيرند. خدا را خدا را در مورد نماز، كه ستون دين شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام كه زنده هستيد آن را خالى نگذاريد، كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمىشويد وبلاى الهى شما را فرا مىگيرد. والله الله في الجهاد باموالكم وانفسكم و السنتكم في سبيل الله. وعليكم بالتواصل والتباذل واياكم والتدابر و التقاطع. لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم. خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهاى خويش در راه خدا. وبر شما لازم است كه پيوندهاى دوستى ومحبت را محكم كنيد وبذل وبخشش را فراموش نكنيد واز پشت كردن به هم وقطع رابطه برحذر باشيد. امر به معروف ونهى از منكر را ترك مكنيد كه اشرار بر شما مسلط مىشوند وسپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمىگردد. سپس فرمود: اى نوادگان عبد المطلب، نكند كه شما بعد از شهادت من دستخود را از آستين بيرون آوريد ودر خون مسلمانان فرو بريد وبگوييد اميرمؤمنان كشته شد واين بهانهاى براى خونريزى شود. ...الا لا تقتلن بي الا قاتلي. انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا تمثلوا بالرجل، فاني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:«اياكم و المثلة و لو بالكلب العقور». آگاه باشيد كه به قصاص خون من تنها قاتلم را بايد بكشيد. بنگريد كه هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها يك ضربتبزنيد تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. وزنهار كه او را مثله نكنيد(گوش وبينى واعضاى او را نبريد)، كه من از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود:«از مثله كردن بپرهيزيد، گرچه نسبتبه سگ گزنده باشد». موضوعات مرتبط: برچسبها: شهادت در محراب عبادتجنگ نهروان پايان يافت وعلى عليه السلام به كوفه مراجعت فرمود، ولى عدهاى از خوارج كه در نهروان توبه كرده بودند دوباره زمزمه مخالفتسردادند وبناى فتنه وآشوب گذاشتند. على عليه السلام براى آنان پيام فرستاد وآنان را به آرامش دعوت كرد واز مخالفتبا حكومتبرحذر داشت، ولى چون از هدايت ايشان نااميد شد با قدرت آن گروه ماجراجو وطغيانگر راتار ومار كرد ودر نتيجه برخى از آنان كشته وزخمى شدند وعدهاى هم پا به فرار گذاشتند. يكى از فراريان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبيله مراد بود كه به مكه گريخت. فراريان خوارج مكه را مركز عمليات خود قرار دادند وسه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى وبرك بن عبد الله وعمرو بن بكر تميمى در يكى از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز وخونريزيها وجنگهاى داخلى را بررسى كردند و از نهروان وكشتگان خود ياد كردند وسرانجام به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين خونريزى وبرادر كشى على عليه السلام ومعاويه وعمروعاص هستند واگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمانان تكليف خود را خواهند دانست وبه ميل خود خليفهاى انتخاب خواهند كرد. پس اين سه نفر با هم پيمان بستند وآن را به سوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنان متعهد كشتن يكى از سه نفر گردد. ابن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد وعمرو بن بكر عهدهدار كشتن عمروعاص گرديد وبرك بن عبدالله نيز قتل معاويه را به عهده گرفت . نقشه اين توطئه به طور محرمانه در مكه كشيده شد وبراى اينكه هر سه نفر در يك وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را تعيين كردند وهر يك براى انجام ماموريتخود به سوى شهر مورد نظر خود حركت كرد. عمروبن بكر براى كشتن عمروعاص به مصر رفت وبرك بن عبد الله براى قتل معاويه به سوى شام حركت كرد وابن ملجم نيز راهى كوفه شد. برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت ودر شب موعود در صف اول به نماز ايستاد ودر حالى كه معاويه سر به سجده داشتبا شمشير به او حمله كرد ولى، در اثر اضطراب روحى ودستپاچگى، شمشير او به خطا رفت وبه جاى سر بر ران معاويه فرود آمد ومعاويه زخم شديدى برداشت. او را فورا به خانهاش منتقل كردند وبسترى شد. وقتى ضارب را در پيش او حاضر كردند معاويه از او پرسيد:چگونه بر اين كار جرات كردى؟ گفت:امير مرا معاف دارد تا مژدهاى به او بدهم. معاويه گفت:مژده تو چيست؟ برك گفت: على را امشب يكى از همدستهاى من كشته است واگر باور ندارى مرا توقيف كن تا خبر آن به تو برسد، واگر كشته نشده باشد من تعهد مى كنم كه بروم واو را بكشم وباز نزد تو آيم. معاويه او را تا رسيدن خبر قتل على عليه السلام نگه داشت وچون خبر مسلم شد او را رها كرد وبنابه نقل ديگر همان وقت او را به قتل رساند. طبيبان چون زخم معاويه را معاينه كردند گفتند:اگر امير اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه كرد وگرنه محل زخم بايد با آتش داغ شود.معاويه از داغ كردن با آتش ترسيد وبه قطع نسل راضى شد وگفت: يزيد وعبدالله براى من كافى هستند. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
گسترش اسلام، پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، در ميان اقوام وملل گوناگون سبب شد كه مسلمانان با يك رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند كه حكم آنها در كتاب خدا و احاديث پيامبر گرامى وارد نشده بود.زيرا آيات مربوط به احكام وفروع محدود است واحاديثى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در باره واجبات ومحرمات در اختيار امتبود از چهار صد حديث تجاوز نمىكرد. از اين جهت، مسلمانان در حل بسيارى از مسائل كه نص قرآنى وحديث نبوى در بارهآنها وارد نشده استبا مشكلاتى مواجه مىشدند. اين مشكلات، گروهى را بر آن داشت كه در اين رشته از مسائل به عقل وراى خويش عمل كنند وبا استفاده از معيارهاى ناصحيح، حكم حادثه را تعيين كنند. اين گروه را «اصحاب راى» مىناميدند. آنان، به جاى استناد به دليل شرعى قطعى از كتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزيابى مىكردند وبا ظن وگمان حكم خدا را تعيين مىكردند وفتوا مىدادند. خليفه دوم با اينكه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به راى خويش عمل مىكرد وموارد آن در تاريخ ضبط شده است، اما نسبتبه اصحاب راى بى مهر بود ودر باره آنان چنين مىگفت: صاحبان راى، دشمنان سنتهاى پيامبرند. آنان نتوانستند احاديث پيامبر را حفظ كنند واز اين جهتبه راى خود فتوا دادهاند. گمراه شدند وگمراه كردند.آگاه باشيد كه ما پيروى مىكنيم واز خود شروع نمىكنيم ; تابع مىگرديم وبدعت نمىگذاريم. ما به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنگ مىزنيم وگمراه نمىشويم. با اينكه ياد آور شديم كه خليفه دوم در مواردى در برابر نصوص، به راى خود عمل مىكرد ودر مواردى بر اثر نبودن دليل، از پيش خود، راى ونظر مىداد، ولى در بسيارى از موارد به باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، حضرت اميرمؤمنان -عليه السلام، مراجعه مىكرد. اميرمؤمنان، به تصريح پيامبر اكرم، گنجينه علوم نبوى بودووارث احكام الهى، وبه آنچه كه امت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بودودر ميان امت فردى داناتر ازا و نبود. از اين رو، در دهها مورد، كه تاريخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خليفه دوم از علوم امام -عليه السلام استفاده كرد وورد زبان او اين جملات يا مشابه آنها بود: «عجزت النساء ان يلدن مثل علي بن ابي طالب». زنان ناتوانند ازاينكه مانند على را بزايند. «اللهم لا تبقني لمعضلة ليس لها ابن ابي طالب». خداوندا، مرا در برابر مشكلى قرار مده كه در آن فرزند ابوطالب نباشد. اكنون براى نمونه، برخى از موارد را ياد آور مىشويم. 1- مردى از همسر خود به عمر شكايتبرد كه شش ماه پس از عروسى بچه آورده است. زن نيز مطلب را پذيرفته، اظهار مىداشت كه قبلا با كسى رابطهاى نداشته است.خليفه نظر داد كه زن بايد سنگسار شود. ولى امام عليه السلام از اجراى حد جلوگيرى كرد وگفت كه زن، از نظر قرآن، مىتواند بر سر شش ماه بچه بياورد، زيرا در آيهاى دوران باردارى وشير خوارى سى ماه معين شده است: وحمله و فصاله ثلثون شهرا . (احقاف:15) در آيهاى ديگر، تنها دوران شير دادن دو سال ذكر شده است: وفصاله في عامين .(لقمان:14) اگر دو سال را از سى ماه كم كنيم براى مدت حمل شش ماه باقى مىماند. عمر پس از شنيدن منطق امام عليه السلام گفت:«لولا علي لهلك عمر». 2- در دادگاه خليفه دوم ثابتشد كه پنج نفر مرتكب عمل منافى عفتشدهاند. خليفه در بارههمه آنان به يكسان قضاوت كرد، ولى امام عليه السلام نظر او را صائب ندانست وفرمود كه بايد از وضع آنان تحقيق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاحكم خدا نيز مختلف خواهد بود. پس از تحقيق،امام عليه السلام فرمود: يكى را بايد گردن زد، دومى را بايد سنگسار كرد، سومى را بايد صد تازيانه زد، چهارمى را بايد پنجاه تازيانه زد، پنجمى را بايد ادب كرد. خليفه از اختلاف حكم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسيد امام فرمود: اولى كافر ذمى است وجان كافر تا وقتى محترم است كه به احكام ذمه عمل كند، اما وقتى احكام ذمه را زير پا نهاد سزاى او كشتن است.دومى مرتكب زناى محصن شده است وكيفر او در اسلام سنگسار كردن است. سومى جوان مجردى است كه خود را آلوده كرده وجزاى او صد تازيانه است. چهارمى غلام است وكيفر اونصف كيفر فرد آزاد است.پنجمى ديوانه است. دراين هنگام خليفه گفت: «لا عشت في امة لست فيها يا ابا الحسن!»در ميان جمعى نباشم كه تو اى ابو الحسن در آن ميان نباشى. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
دوست ودشمن بر سادگى وكم عمقى ابوموسى اتفاق نظر داشتند و او را «چاقوى كند وبى دسته» وكم ظرفيت مىخواندند.ولى على عليه السلام چه مىتوانستبكند؟دوستان ساده لوح وبى ظرفيت او كه غالبا از همان قماش ابوموسى بودند، دو مطلب را بر او تحميل كردند: هم اصل حكميت را وهم شخص حكم را. امام عليه السلام به هنگام اعزام ابوموسى به «دومة الجندل» با او وبا دبير خود عبيد الله بن ابى رافع چنين به سخن پرداخت: امام عليه السلام خطاب به ابوموسى:«احكم بكتاب الله و لا تجاوزه» يعنى: براساس كتاب خدا داورى كن و از آن گام فراتر منه. وقتى ابوموسى به راه افتاد، امام فرمود: مىبينم كه او در اين جريان فريب خواهد خورد. عبيد الله، اگر جريان چنين است و او فريب خواهد خورد چرا او را اعزام مىكنى؟ امام(ع):«لوعمل الله في خلقه بعلمه ما احتج عليهم بالرسل». يعنى:اگر خداوند با علم خود با بندگانش رفتار مىكرد ديگر براى آنان پيامبرانى اعزام نمىكرد وبه وسيله آنان با ايشان احتجاج نمىنمود. گفتگوى فرمانده نظامى امام با ابوموسىشريح بن هانى، فرماندهى كه امام عليه السلام او را در راس يك گروه چهارصد نفرى به دومة الجندل اعزام كرد، دست ابوموسى را گرفت وبه او چنين گفت: تو مسئوليتبزرگى را به دوش گرفتهاى، كارى كه شكاف آن مرمت پذير نيست.بدان اگر معاويه بر عراق مسلط شود ديگرعراقى وجود ندارد، ولى اگر على بر شام مسلط شودبراى شاميان مشكلى وجود نخواهد داشت.تو در آغاز حكومت امام از خود وقفه نشان دادى; اگر باز چنين كارى كنى گمان به يقين واميد به نوميدى تبديل مىشود. ابوموسى در پاسخ او گفت:گروهى كه مرا متهم مىسازند شايسته نيست كه مرا به داورى برگزينند تا باطل را از آنان دفع وحق را بر ايشان جلب كنم. نجاشى، شاعر معروف سپاه امام ودوست ديرينه ابوموسى، طى اشعارى او را به رعايتحق وعدالت توصيه كرد وچون آن اشعار را بر ابوموسى خواندند گفت:از خدا مىخواهم كه افق روشن گردد وطبق رضاى خدا انجام وظيفه كنم. گفتگوى احنف با ابوموسىآخرين فردى كه با ابوموسى وداع كرد احنف بود.وى دست ابوموسى را گرفت وبه او چنين گفت:عظمت كار را درك كن وبدان كه كار ادامه دارد. اگر عراق را ضايع كنى ديگر عراقى نيست.از مخالفتخدا بپرهيز كه خدا دنيا وآخرت را براى تو جمع مىكند.اگر فردا با عمروعاص روبه رو شدى، تو ابتدا به سلام مكن، هرچند سبقتبر سلام سنت است ولى او شايسته اين كار نيست.دست در دست او مگذار، زيرا دست تو امانت امت است.مبادا تورا در صدر مجلس بنشاند، كه اين كار خدعه وفريب است. از اينكه با تو در اطاق تنها سخن بگويد بپرهيز، زيرا ممكن است در آنجا گروهى را، به عنوان شهود، مخفى سازد تا بر ضد تو گواهى دهند. آن گاه احنف براى آزمودن اخلاص ابوموسى نسبتبه امام عليه السلام به او چنين پيشنهاد كرد: اگر با عمرو در باره امام به توافق نرسيدى به او پيشنهاد كن كه عراقيان مىتوانند از قريشيان ساكن شام كسى را به عنوان خليفه برگزينند واگر اين را نپذيرفتند پيشنهاد ديگرى كن وآن اينكه شاميان مىتوانند از قريشيان ساكن عراق فردى را به عنوان خليفه انتخاب كنند. ابوموسى در برابر اين سخن را كه به معنى عزل امام عليه السلام از خلافت وتعيين خليفه ديگر بود، شنيد ولى واكنشى نشان نداد. احنف فورا به محضر امام عليه السلام بازگشت وجريان را به او گفت ويادآور شد كه ما كسى را براى احقاق حق خود اعزام مىكنيم كه از خلع وعزل تو پروايى ندارد. امام عليه السلام فرمود:«ان الله غالب على امره». احنف يادآور شد كه اين كار مايه ناراحتى ماست. موضوعات مرتبط: برچسبها: جنگ تمام عيار در صفين، به سبب طولانى شدن وفزونى تلفات سپاه شام، معاويه را برآن داشت كه به هر نحو كه ممكن است امام عليه السلام را به صلح وسازش ومتاركه نبرد وبازگشت هر دو سپاه به منطقه اوليه وادار سازد واين كار را از طرقى آغاز كرد كه اهم آنها سه راه بود: 1- مذاكره با اشعثبن قيس. 2- مذاكره با قيس بن سعد. 3- نگارش نامه به امام(ع). اما اين نقشهها به جهت قوت روحيه سپاه امام عليه السلام نقش بر آب شد، تا اينكه سرانجام حادثه«ليلة الهرير» رخ داد ونزديك بود سازمان نظامى معاويه به كلى متلاشى شود. اما فريبكارى معاويه وساده لوحى عراقيان وتلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام عليه السلام جريان را به نفع سپاه شام تغيير داد. اينك تفصيل مذاكرات ملاقاتهاى معاويه: 1- معاويه برادر خود عتبة بن ابى سفيان را كه مرد سخنورى بود به حضور طلبيد وبه او ماموريت داد كه با اشعثبن قيس كه نفوذ قابل ملاحظهاى در سپاه امام داشت ملاقات كند و از او بخواهد كه بر بازماندگان از طرفين ترحم كند. عتبه خود را به خط مقدم رسانيد واز همان جا خود را معرفى كرد واشعث را طلبيد تا پيام معاويه را به او برساند. اشعث او را شناخت وگفت:مرد اسرافگرى است كه بايد با او ملاقات كند.خلاصه پيام عتبه اين بود:اگر بنا بود معاويه با كسى جز على ملاقات كند با تو ملاقات مىكرد، چه تو رئيس مردم عراق وبزرگ اهل يمن هستى وداماد عثمان وكارگزار او بودى. حساب تو با مالك وعدى بن حاتم جداست.اشتر قاتل عثمان وعدى جزو محركان اين كار است.من نمىگويم كه على را ترك كن ومعاويه را يارى رسان، بلكه تو را به حفظ باقيماندگان دعوت مىكنم كه در آن صلاح من وتوست. اشعث در پاسخ وى، هرچند به تكريم وتعظيم امام عليه السلام پرداخت وگفت كه بزرگ عراق ويمن على است، ولى در پايان سخنان خود، همچون يك ديپلمات، پيشنهاد صلح را پذيرفت وگفت: نياز شما به حفظ باقيماندگان بيش از ما نيست. وقتى عتبه سخنان اشعث را براى معاويه نقل كرد وى گفت:«قد جنح للسلم»:گرايش به صلح پيدا كرده است. 2- در حالى كه اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، ازمهاجران وانصار، در گرداگرد امام عليه السلام جمع بودند ازميان انصار فقط دو نفر به نامهاى نعمان بن بشير ومسلمة بن مخلد بامعاويه همكارى مىكردند. معاويه از نعمان بن بشير خواست كه با قيس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امامعليه السلام، ملاقات كند وبا جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد.وى در ملاقات خود با قيس بر آسيبهايى كه بر طرفين وارد شده بود تكيه كرد وگفت:«اخذت الحرب منا و منكم ما رايتم فاتقواالله في البقية».يعنى: جنگ از ما وشما آنچه را كه مىبينى گرفته است. پس در باره باقيماندگان از خدا بترسيد(وچارهاى بينديشيد). قيس در پاسخ نعمان بر هواداران معاويه وعلى عليه السلام تكيه كرد وگفت: در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما با صورت وگلوگاه، شمشير ونيزههاى دشمن را پاسخ مىگفتيم تا حق پيروز شد، درحالى كه كافران از اين امر ناراحتبودند.اى نعمان، اينك كسانى كه معاويه را يارى مىكنند جز يك مشت افراد آزاد شده وبيابانيها ويمنيهاى فريب خورده نيستند. على را بنگر كه اطراف او را مهاجران وانصار وتابعان، كه خدا از آنان راضى شده است، فرا گرفتهاند ولى در اطراف معاويه جز تو ودوست تو (مسلمة بن مخلد) كسى نيست، وهيچيك از شما، نه بدرى هستيد، نه احدى ونه سوابقى در اسلام داريد ونه آيهاى در بارهشما نازل شده است. اگر در اين مورد بر خلاف ما حركت مىكنى قبلا نيز پدر تو به چنين كارى دست زد. 3- غرض از اين ملاقاتها زمينه سازى براى صلح وسازش بود، ولى مقصود معاويه را فراهم نساخت.ازاين جهت، ناچار شد كه نامهاى به امام عليه السلام بنويسد ودر آن مطلبى را درخواست كند كه در روز نخستياغيگرى خود درخواست كرده بود، يعنى واگذارى حكومتشام به او، بدون اينكه بيعت واطاعتى بر گردن او باشد. وآن گاه افزود:ما همگى فرزندان عبد مناف هستيم وهيچيك از ما بر ديگرى برترى ندارد، مگر آن كس كه عزيزى را خوار وآزادى را بنده نسازد. امام عليه السلام دبير خود ابن ابى رافع را طلبيد وبه او دستور داد كه پاسخ نامه او را به نحوى كه املاء مىكند بنويسد.متن نامه آن حضرت در نهج البلاغه، تحتشماره 17 آمده است. موضوعات مرتبط: برچسبها: اطراف مسجد هم اتاقهايى براى همسران رسول خدا(ص)ساختند و جمعى از مهاجرين ديگر چون على(ع)، حمزه ابو بكر و ديگران نيز اتاقهايى ساختند و هر كدام درى از اتاق خود به سوى مسجد باز كردند كه در هنگام نماز از آنجا به مسجد مىآمدند، تا اينكه پس از چندى كه به گفته برخى در سال دوم هجرت بود جبرئيل بر آن حضرت نازل شده و گفت: خداى تعالى امر فرموده كه جز تو و على، افراد ديگر درهاى خانه خود را به طرف مسجد مسدود كنند، و اين موضوع بر بعضى گران آمد و چون رسول خدا(ص) بدانها فرمود: من از پيش خود چنين دستورى ندادم، بلكه دستورى بود كه خداى تعالى به وسيله جبرئيل مرا بدان مامور كرد آنان راضى شدند، و اين داستان يعنى حديث «سدوا الابواب الا باب على ع» درها را ببنديد جز در خانه على(ع) را بيش از پنجاه نفر از محدثين شيعه و اهل سنت از بيش از بيست نفر از صحابه رسول خدا نقل كردهاند كه براى تحقيق بيشتر مىتوانيد به كتابهاى مفصلى كه در اين باب نوشته شده مراجعه كنيد. موضوعات مرتبط: برچسبها: قضايا و داوريهاى على (ع) در زمان رسول خدا (ص) در يمن1.شيخ مفيد روايت كرده است كه على (ع) درباره كنيزكى كه دو تن به صورت مشاركت او را خريده بودند و هر دو در يك طهر (فاصله بين دو حيض) به خاطر علم نداشتن به تحريم اين كار، با آن كنيزك مجامعت كرده بودند، آن حضرت براى آنكه بچه را به يكى از آن دو واگذار كند بين آنان قرعه انداخت و بچه را به كسى سپرد كه نام وى به قرعه افتاده بود.و او را واداشت تا نيمى از قيمت آن بچه را به شريكش بپردازد.زيرا اين طفل، فرزند كنيز بود.خبر اين داورى به گوش رسول خدا (ص) رسيد و آن حضرت آن را امضا و تاييد كرد و همين حكم را در اسلام مقرر داشت و فرمود: سپاس خداوندى راست كه در ميان ما اهل بيت، كسى را قرار داد كه بر سنت داود (ع) و شيوه او در قضاوت، به داورى مىپردازد و مقصود آن حضرت از اين عبارت آن بود كه على (ع) داوريهاى خود را مانند داود به مدد الهامات خداوندى به انجام مىرساند. ابن شهر آشوب در مناقب از سنن ابو داود و ابن ماجه و ابن بطه در الابانه و احمد در فضايل الصحابه و ابن مردويه با طرق فراوان از زيد بن ارقم روايت كردهاند كه على (ع) در يمن بود، دعوايى در نزد آن حضرت اقامه شد.در آنجا سه تن بر سر كودكى به مخاصمه پرداخته بودند و هر يك از آنان گمان مىكرد كه در دوره پيش از اسلام در يك طهر با مادر اين كودك نزديكى كرده و بنابراين كودك متعلق به اوست.على (ع) براى حل مشكل بين آنان قرعه انداخت و به آن كسى كه نام او در قرعه درآمده بود دستور داد تا دو سوم ديه را به ديگر مخاصمان دهد.نحوه داورى على (ع) در اين باره به گوش پيامبر رسيد و آن حضرت (ص) فرمود: سپاس خداوندى را كه در ميان ما اهل بيت كسى را قرار داد كه به شيوه داود به قضاوت مىپردازد. 2- روايتى كه مفيد آن را نقل كرده است.ابن شهر آشوب اين روايت را از مسند احمد و نيز از امالى احمد بن منيع به سند آنها از حماد بن سلمة از سماك بن حبيش بن معتمر نقل كرده و گفته است اين روايت را محمد بن قيس از ابو جعفر (ع) نقل كرده است.در زمانى كه على (ع) در يمن بود، خبر گودالى كه براى شكار شيرى كنده بودند به آن حضرت رسيد.در آن گودال شيرى به دام افتاده بود و مردى بر كناره اين گودال براى تماشا ايستاد كه ناگهان پايش لغزيد و براى اينكه به درون گودال نيفتد به مرد ديگرى چسبيد و آن مرد هم به كس سومى چسبيد و مرد سوم هم به فرد چهارمى چسبيد و هر چهار تن به گودال فرو افتادند و شير همگى آنان را پاره پاره كرد.حضرت على در اين باره چنين داورى كرد كه شخص اول طعمه و شكار شير است و بازماندگان او بايد يك سوم خونبهاى شخص دوم را بپردازند و بازماندگان شخص دوم بايد دوسوم ديه فرد سوم را بپردازند و بازماندگان فرد سوم بايد تمام ديه شخص چهارم را بپردازند.خبر اين داورى به پيغمبر رسيد و فرمود: همانا ابو الحسن على (ع) در ميان آنان مانند داورى خداوند عز و جل در بالاى عرش قضاوت كرده است. ابراهيم بن هاشم در كتاب عجايب احكام امير المؤمنين (ع) به نقل از امام صادق (ع) گفته است وقتى در آن گودال شيرى افتاد، مردم براى تماشا به دور آن گرد آمدند و در كناره گودال از شدت ازدحام به يكديگر برخورد مىكردند.ناگهان مردى به درون گودال لغزيد و براى آن كه از افتادن خود جلوگيرى كند به شخص ديگرى آويزان شد و آن شخص هم ديگرى را دستاويز خود قرار داد تا آنكه هر چهارتن به درون گودال فروافتادند و همگى توسط شير كشته شدند.پس امير المؤمنين (ع) فرمود: تمام ديه را از قبايلى كه به تماشاى گودال آمده بودند، جمعآورى كنند و ديه را به نيم و يك سوم و يك چهارم تقسيم كرد و به بازماندگان شخص نخستيك چهارم ديه پرداخت زيرا اين شخص باعث مرگ سه تن بود.آنگاه به بازماندگان شخص دوم يك سوم ديه را پرداخت.نمود زيرا وى باعث قتل دو تن بود و به بازماندگان فرد سوم نيمى از ديه را داد چرا كه وى تنها مسبب قتل يك تن بود و به بازماندگان شخص آخر (چهارم) تمام ديه را پرداخت كرد زيرا وى عامل قتل كس ديگرى نبود.گروهى رسول خدا را از نحوه داورى امير المؤمنين مطلع كردند و آن حضرت فرمود: اين ماجرا به همان ترتيب كه على (ع) درباره آن داورى كرده، قضاوت مىشود. ظاهرا اين دو روايت، حاكى از دو واقعهاند.بنابراين در روايت نخست آمده است كه شخص اول، بدون دخالت كسى به درون گودال فروافتاد ولى در روايت دوم چنين آمده است كه تماشاگرانى كه به دور گودال گرد آمده بودند در اثر ازدحام خود اعثسقوط نخستين شخص به درون گودال شدند.از اين رو على (ع) در اين دو مورد دو گونه مختلف داورى كرده است. 3- مفيد در ارشاد نقل كرده است: داورى ديگرى در نزد على (ع) مطرح شد.بدين ترتيب كه زنى بىجهت كه تنها براى بازى و تفريح زن ديگرى را بر دوش خود سوار كرده بود.زن ديگرى از راه رسيد و آن زن زيرى را نيشگون گرفت و در نتيجه آن زن از جا پريد و كسى كه بر گردنش بود به زمين خورد و گردنش خرد شد و مرد.على (ع) در اين باره چنين داورى فرمود كه يك سوم خونبهاى زن را بايد زن سومى كه نيشگون گرفته ستبپردازد و يك سوم ديگر خونبها را زنى كه مقتوله را بر دوش گرفته بود بايد پرداخت كند و يك سوم خونبهاى او را هم به هدر داد.زيرا مقتوله بدون دليل و بيهوده بر دوش آن زن سوار شده بود.خبر اين داورى به پيامبر رسيد و آن حضرت داورى على را تاييد كرد و به درستى آن گواهى داد. ابن شهر آشوب در مناقب از ابو عبيد در غريب الحديث و ابن مهدى در نزهة الابصار از اصبع بن نباته از على (ع) اين روايت را نقل كردهاند.ابن اثير نيز در نهايه خود اين روايت را از على (ع) نقل كرده است: زمخشرى در الفايق اين روايت را از پيامبر نقل كرده ولى ابن اثير به او اعتراض كرده و گفته است كه اين سخن على (ع) است. شايد زمخشرى اين روايت را بدين اعتبار كه پيامبر آن را امضا كرده از قول آن حضرت (ص) دانسته است. 4- داورى مفيد و ابن شهر آشوب آن را پس از داورى فوق الذكر نقل كردهاند.و ظاهر روايات آنان گواه آن است كه اين ماجرا نيز در يمن رخ داده.بدين ترتيب كه ديوارى بر سر گروهى خراب شد و آنان را كشت در ميان كشتگان زن آزادى بود كه فرزندى از فردى آزاد داشت و زنى كه بردهاى بود و صاحب فرزندى از مردى بنده بود.آن حضرت براى روشن شدن حكم بين آن دو كودك قرعه كشيد و كودكى را كه نام او در قرعه، آزاد درآمده بود آزاد اعلام كرد و براى كسى كه نام او به بندگى درآمده بود، حكم به بندگى او صادر كرد.سپس آن بنده را آزاد كرد و آن كودك آزاد را مولاى او قرار داد و در باره نحوه ارث بردنشان حكم فرمود كه آنان هم مانند بنده آزادشدهاى كه از مولاى آزاد كننده خود ارث مىبرند ارث مىبرند.پيامبر اين قضاوت را مورد تاييد قرار داد. 5.داورى كه از كتاب قصص الانبياء به نقل از شيخ صدوق به سند خود از امام باقر (ع) نقل شده است.بدين ترتيب كه اسب شخصى از اهالى يمن گريخت لگدى بر مردى زد و او را كشت. صاحب اسب چنين دليل آورد كه اسب از خانهاش گريخته است.بدين ترتيب على (ع) خون آن مرد را هدر داد و پيامبر نيز حكم او را درباره اين مسئله تاييد و امضا كرد. زيرا اسب خود گريخته و صاحبش او را رها نكرده بود. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب على (ع) صاحب قضاوتها و داوريها و پاسخها و مسايل عجيبى است كه برخى از آنها در زمان حيات پيامبر اسلام و برخى در زمان خلفاى سهگانه و قسمتى هم در زمان خلافتشخص آن حضرت، واقع شده است.در اين باره كتابهايى، به جز تاليفاتى كه در ضمن كتابهاى ديگر بدان اشاره شده، به رشته تحرير درآمده است.كتابهايى كه در زير نام برده مىشود، تاليفاتى است كه نام آنها به دست ما رسيده استيا آنكه توانستهايم آنها را ببينيم.از جمله: 1- كتاب ضخم كه شيخ بهايى از آن در كتاب اربعين خود ياد كرده و آن را در خراسان ديده است، 2- كتاب محمد بن قيس بجلى از ياران امام باقر و امام صادق (ع) كه نجاشى و شيخ طوسى با اسناد خود از آن روايت كردهاند، 3- كتاب معلى بن محمد بصرى كه نجاشى از آن نام برده است، 4.كتاب ترمذى مؤلف صحيح ترمذى، 5- عجائب احكام امير المؤمنين به روايت محمد بن على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از جدش.نسخهاى از اين كتاب كه در بين سالهاى 410 و 420 هجرى كتابتشده در ضمن مجموعهاى، در نزد ما موجود است.ما به اين كتاب در وقت ذكر فضايل و مناقب على (ع) در مبحث علم آن حضرت، اشاره و برخى از قضاوتها و داوريهاى آن حضرت را هم در آنجا از همين كتاب نقل كرديم، 6- قسمتى از كتاب ارشاد شيخ مفيد كه جملهاى از قضاوتهاى آن حضرت را در زمان حيات پيغمبر و خلفاى سهگانه و زمان خلافتخود آن حضرت ذكر كرده است، 7- قسمتى از كتاب مناقب ابن شهر آشوب كه در خصوص داوريهاى آن حضرت نگاشته شده است، 8- عجائب احكام امير المؤمنين كه ما آن را گردآورده و كتاب على بن ابراهيم را نيز در ميان آن به طور مشخص درج كردهايم و اكنون به چاپ رسيده است.كتابهاى سيره، تاريخ و كتابهاى ديگرى كه درباره صحابه نوشته شده، مطالب بسيارى در اين باره از على (ع) نقل كردهاند.شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: اما در مورد رواياتى كه درباره داوريهاى على (ع) در دين نقل شده و نيز احكامى كه تمام مسلمانان به دانستن آن نيازمندند-پس از آنكه از خلال آنچه درباره تقدم آن حضرت در علم و برتر دانستن او بر مسلمانان در امر شناخت و فهم ذكر شد و علت پناهنده شدن و روى آوردن دانشمندان صحابه در موارد دشوار و سختبه او و تن دادن به داوريش گفته شد-اخبار بيش از آن است كه بتوان آنها را برشمرد و برتر از آن است كه كسى بتواند به بالاى آن ستسايد.از جمله اين روايات، روايتى است كه از سوى شيعه و سنى درباره داوريهاى آن حضرت در زمان حيات رسول اسلام نقل شده و پيامبر صحيح بودن آنها را تصويب فرموده و درباره او دعاى نيك كرده و وى را به خاطر چنان داورى ستوده و فضل على را به خاطر آنها بر همگان آشكار كرده و او را با چنين داوريهايى شايسته جانشينى پس از خود دانسته و مقدم داشتن او را بر ديگران در مقام پيشوايى مسلمانان واجب كرده است.چنان كه آيات قرآنى نيز بر همين معنا اشارت كرده و خداوند تعالى در آنجا فرموده است: ا فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون 67 و نيز فرموده است: «قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب» 68 همچنين خداوند در داستان خلقت آدم مىفرمايد: «قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال: انى اعلم ما لا تعلمون و علم ادم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبؤنى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين.قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون» 69 خداوند بدين وسيله به ملائكه توجه داده است كه آدم به جانشينى در روى زمين از ايشان سزاوارتر است زيرا وى از ملائكه به اسماء داناتر و در خبر دادن از آنان برتر بود همچنين خداوند در ماجراى طالوت در قرآن مىفرمايد: «و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يؤت سعة من المال قال ان الله اصطفاه»: بنابراين خداوند در اين داستان علت پيشوايى طالوت بر ايشان را نيروى بيشتر علمى و جسمى ذكر كرده و او را با اين دو عامل بر تمام مردم مقدم داشته است و يان آيات با ميزان خرد نيز سازگار است.زيرا كسى كه از ديگران دانش بيشترى دارد از كسانى كه داراى چنين علم و دانشى نيستند به پيشوايى و امامتسزاوارتر است.اين آيات نيز بر وجوب تقدم امير مؤمنان بر همه مسلمانان در امر جانشينى رسول خدا و امامت مردم دلالت مىكند.چرا كه وى در علم و حكمت از همه آنان چهره بارزتر و برترى داشت. موضوعات مرتبط: برچسبها:
دو مطلب تاريخى گواه مىدهد كه عمل حضرت على ـعليه السلام در آن شب جز فداكارى نبوده، آن حضرت به راستى آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است. 1) اشعارى كه امام ـعليه السلام پيرامون اين حادثه تاريخى سروده وسيوطى همه آنها را در تفسير خود نقل كرده است، گواه روشن بر جانبازى اوست: وقيت بنفسي خير من وطأ الحصى من جان خود را براى بهترين فرد روى زمين ونيكوترين شخصى كه خانه خدا وحجر اسماعيل را طواف كرده است سپر قرار دادم. آن شخص عاليقدر محمد بود. ومن هنگامى دست به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولى خداى من او را از مكر دشمنان حفظ كرد. من در بستر وى بيتوته كردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براى مرگ واسارت آماده كرده بودم. 2) دانشمندان سنى وشيعه نقل كردهاند كه خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئيل وميكائيل، خطاب كرد كه: اگر من براى يكى از شما مرگ وبراى ديگرى حيات مقرر كنم كدام يك از شما حاضر است مرگ را بپذيرد وزندگى را به ديگرى واگذار كند؟ در اين لحظه هيچ كدام نتوانست مرگ را بپذيرد ودر راه ديگرى فداكارى كند.سپس خدا به آن دو فرشته خطاب كرد كه : به زمين فرود آييد وببينيد كه على چگونه مرگ را خريده، خود را فداى پيامبر كرده است؛ سپس جان على را از شر دشمن حفظ كنيد. اگر از نظر بعضى مرور زمان بر اين فضيلت بزرگ پرده كشيده است، ولى در آغاز اسلام عمل حضرت على ـعليه السلام در نظر دوست ودشمن بزرگترين فداكارى به شمار مىرفت.در شوراى شش نفرى كه به فرمان عمر براى تعيين خليفه تشكيل شد على ـعليه السلام با ذكر اين فضيلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد وگفت: من شما اعضاى شورى را به خدا سوگند مىدهم كه آيا جز من كسى بود كه براى پيامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟ آيا جز من كسى در جاى او خوابيد وخود را سپر بلاى او كرد؟ همگى گفتند : والله جز تو كسى نبوده است. مرحوم سيد بن طاووس در باره فداكارى حضرت على ـعليه السلام تحليل جالبى دارد وآن را به فداكارى اسماعيل وتسليم او در برابر پدر قياس كرده، برترى ايثار حضرت على ـعليه السلام را اثبات كرده است. موضوعات مرتبط: برچسبها: دوره نگارش قرآن پس از رحلت را از اهتمام شخصيتى چون على بن ابىطالب (ع) بدين كار، آغاز مىكنيم. على (ع) كه بزرگترين شخصيت پس از پيامبر اكرم (ص) و در همه صحنهها پيشتاز و پيشگام بود و از آغاز نزول وحى سايه به سايه در خدمت پيامبر (ص) كتابت وحى را نيز به طور مداوم بر عهده داشت، در واپسين روزهاى حيات پربركت رسول گرامى اسلام، از جانب آن حضرت مأمور به جمعآورى قرآن گرديد. ابن مسعود، كه خود صحابى بزرگ پيامبر بود، گفت: «احدى را چون على بن ابىطالب (ع) آشناتر به قراءت قرآن نديدم» . ابوبكر حضرمى از امام صادق (ع) روايت كرده است كه پيامبر به على (ع) فرمود: يا علي، القرآن خلف فراشي في المصحف والقراطيس، فخذوه واجمعوه ولاتضيعوه كما ضيعت اليهود التوراة؛ اى على! اين قرآن در كنار بستر من، ميان صحيفهها و حرير و كاغذها قرار دارد، قرآن را جمع كنيد و آن را آنگونه كه يهوديان، تورات خود را از بين بردند، ضايع نكنيد . و اينگونه بود كه على بن ابىطالب پس از رحلت پيامبر (ص) مهمترين وظيفه خويش را جمعآورى قرآن قرار داد. پس از رحلت پيغمبر اكرم، على (ع) كه به نص قطعى و تصديق پيامبر اكرم (ص) از همه مردم به قرآن مجيد آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجيد را به ترتيب نزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز ششماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت و مصحفى را كه نوشته بود به شترى بار كرده نزد مردم آورد و به آنان نشان داد . از ابن عباس در ذيل آيه لاتحرك به لسانك لتعجل به إن علينا جمعه وقرآنه نقلشده كه على بن ابى طالب پس از مرگ پيامبر (ص) قرآن را به مدت ششماه جمعآورى نمود . ابن سيرين گفته است: على فرمود: «وقتى پيامبر رحلت كرد، سوگند خوردم كه ردايم را جز براى نماز جمعه بر دوش نگيرم تا آن كه قرآن را جمع نمايم» . در خبرهاى ابورافع آمده است كه: على به خاطر توصيه پيامبر در زمينه جمعآورى قرآن، قرآن را در جامهاى پيچيد و به منزل خويش برد. پس از آن كه پيامبر رحلت نمود، در خانه نشست و قرآن را، همان گونه كه خدا نازل كرده بود، تأليف نمود. على به اين كار، آگاه بود . محمد بن سيرين از عكرمه نقل كرده است كه: پس از بيعت مردم با ابوبكر، علىبن ابى طالب در خانه نشست. به ابوبكر گزارش دادند كه او از بيعت با تو كراهت دارد؛ ابوبكر آن حضرت را خواست و به او گفت: از بيعت با من سر باز زدى؟ على (ع) فرمود: «نه به خدا سوگند، ديدم در كتاب خدا چيزهايى افزوده مىشود. پس با خود گفتم كه جز براى نماز ردا بر دوش نگيرم، تا آن كه قرآن را جمع نمايم.» ابوبكر گفت: چه كار شايستهاى! محمد بن سيرين مىگويد: از عكرمه پرسيدم آيا ديگران قرآن را به ترتيب نزول تأليف نمودند؟ وى پاسخ داد: «اگر جن و انس جمع گردند تا تأليفى مانند تأليف على ابن ابى طالب داشته باشند، توانايى آن را نخواهند داشت» . ويژگىهاى مصحف على (ع)مصحفى را كه على بن ابىطالب (ع) جمعآورى نمود، نسبت به ديگر مصاحفى كه قبلا وجود داشت و يا بعدا به وجود آمد از امتيازات فراوانى برخوردار بود. برخى از آنها بدين قرار است : .1 ترتيب سورهها به همان ترتيب نزول، تنظيم گشته بود. سيوطى در الاتقان ضمن بيان اين مطلب مىگويد: «اولين سوره، اقرأ، سپس مدثر، سپس نون، بعد از آن مزمل و به همين ترتيب، تبت، تكوير و... تنظيم شده بودند.» شيخ مفيد نيز در مسايل سرويه، تأليف قرآن على بن ابىطالب را به همان ترتيب نزول مىداند كه سوره مكى بر مدنى و آيه منسوخ بر ناسخ مقدم بوده و هرچيز در جاى خويش قرار داده شده است . .2 قراءت مصحف على بن ابى طالب دقيقا مطابق با قراءت پيامبر (ص) بوده است. .3 اين مصحف مشتمل بر اسباب نزول آيات، مكان نزول آيات و نيز اشخاصى كه در شأن آنها آيات نازل گشتهاند، بوده است. .4 جوانب كلى آيات به گونهاى كه آيه، محدود و مختص به زمان يا مكان يا شخص خاصى نگردد، در اين مصحف روشن شده است . سرنوشت مصحف على بن ابى طالب (ع)در روايات شيعه آمده است: على بن ابىطالب (ع) پس از جمعآورى قرآن، آن را نزد مردم كه در مسجد جمع بودند آورد و پس از آن كه قرآن را در ميان آنان قرار داد، چنين فرمود: پيامبر فرمود: من در ميان شما چيزى را به جاى مىگذارم كه اگر به آن تمسك نماييد هرگز گمراه نگرديد؛ كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من. آنگاه على (ع) خطاب به آنان گفت: «اين كتاب است و من هم عترتم .» در اين هنگام شخصى برخاست و گفت: اگر نزد تو قرآنى است، پيش ما نيز قرآنى همانند اوست . ما را نيازى به كتاب و عترت نيست. آن حضرت پس از آن كه حجت را بر آنان تمام كرد كتاب را برداشت و برگشت . در مورد سرنوشت اين مصحف، بعضى بر اين عقيدهاند كه به عنوان ميراثى نزد امامان است و از امامى به امام ديگر مىرسد. در روايتى طلحه از على (ع) در مورد مصحفش و اين كه پس از خود به چه كسى آن را واگذار مىكند، سؤال مىنمايد. على (ع) مىگويد: مصحف خود را به همان كسى كه پيامبر به من دستور داده مىدهم، به فرزندم حسن كه پس از من وصى من و از همه به من اولى است. فرزندم حسن مصحف را به فرزند ديگرم حسين مىدهد و پس از او در دست فرزندان حسين (ع) يكى پس از ديگرى قرار خواهد گرفت... . و اما قرآنها يا نسخههايى از قرآن كه منسوب به على بن ابى طالب (ع) است و در بعضى از موزهها و كتابخانهها موجود است، به عقيده برخى از محققان نمىتوانند از نظر تاريخى و شواهد و قراين، متعلق به آن حضرت باشند . موضوعات مرتبط: برچسبها: پيش از اين در جلد اول در مقدمات، در اين باره سخن گفتيم اما به جهت ارتباط اين مبحثبا زندگى آن حضرت دوباره و به صورت كوتاه متذكر آنها مىشويم. 1- جمع القران و تاويله يا جمعآورى آيات قرآن بر اساس ترتيب نزول. 2- كتابى كه آن حضرت در آن شصت نوع از انواع علوم قرآنى را جمع كرده و براى هر نوع از آنها مثالى زده است.ما در مقدمات كتاب، سند خود را درباره اين كتاب بيان كرديم. 3- الجامعه، 4- الجفر، 5- صحيفه الفرائض، 6- كتابى درباره زكات چارپايان، 7- كتابى در ابواب فقه، 8- كتابى ديگر در ابواب فقه، 9- نامه آن حضرت به مالك اشتر، 10- وصيت وى به محمد حنفيه، كتاب 11- عجايب احكام و قضاوتهاى آن حضرت كه توسط برخى از علما جمعآورى شده است و ما نيز اين كتاب را جمع آوردهايم و كتاب عجايب احكام امير المؤمنين به روايت محمد بن على بن ابراهيم بن هاشم قمى از پدرش از جدش را نيز در آن درج كردهايم. (اين كتاب به طبع رسيده است.) 12- دعاها و مناجاتى كه از آن حضرت بهجا مانده است و برخى از دانشمندان آنها را جمع كرده و بدان صحيفه علويه گفتهاند، (اين كتاب نيز به چاپ رسيده است) . 13- مسند آن حضرت كه توسط نسايى جمع آورده شده است.اين كتاب حاوى احاديث و رواياتى است كه از آن حضرت نقل شده.در كشف الظنون در اين باره گفته شده: «مسند على (ع) تاليف ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب نسايى متوفا در سال 303 ه».اين كتاب غير از كتاب خصايص است كه در فضل على بن ابيطالب به نگارش درآمده كه در كشف الظنون هم نام آن آمده است.اين سه كتاب اخير را در واقع مىتوان از باب توسع، جزو تاليفات آن حضرت دانست. 14- جنة الاسماء.در كشف الظنون در اين باره آمده است: «جنة الاسماء نوشته امام على بن ابيطالب است كه امام محمد غزالى (متوفا در 505 ه) بر آن شرحى نوشته است.من خود نيز اين مطلب را در برخى از كتابها يافتم».براى ما روشن نشد كه اين كتابى كه غزالى آن را شرح كرده است چيست؟و چرا آن را به على (ع) نسبت مىدهند؟و بعيد نيست كه در اين سخن تحريفى صورت گرفته باشد. كتابهايى كه سخنان آن حضرت را گرد آوردهانددر قسمت اول از اين جلد سخن ابن ابى الحديد را نقل كرديم كه گفته بود: براى هيچ يك از فصحاى صحابه يك دهم يا نصف آن، از سخنانى كه از على (ع) گردآورى شده، تدوين نشده است.ما پيش از اين، درج سوم قسمتيك فهرستى از كتبى كه سخنان آن حضرت را جمع آوردهاند ارائه داديم و در اينجا نيز اين فهرست را همراه با اختصار و زيادتى نسبتبه آنجا، ذكر مىكنيم: 1- نهج البلاغه كه توسط شريف رضى جمع آورى شده و تا كنون چندين بار به چاپ رسيده است. 2- مافات نهج البلاغه من كلامه (سخنان آن حضرت كه در نهج البلاغه نيامده است) جمع آورى شده توسط فاضل معاصر شيخ هادى بن شيخ عباس بن شيخ جعفر فقيه نجفى (اين كتاب به چاپ رسيده است) . 3- مائة كلمه جمعآورى شده توسط جاحظ (مطبوع) . 4- غرر الحكم و درر الكلم گردآورى شده توسط عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد آمدى تميمى.وى اين سخنان را از كلمات كوتاه آن حضرت جمعآورى كرده و با نهج البلاغه نزديك است.انگيزه آمدى در تاليف اين كتاب، كارى بود كه جاحظ در تاليف مائة الكلمه به انجام رسانده بود. (مطبوع) . 5- دستور معالم الحكم (مطبوع) . 6- نثر اللآلى جمعآورى شده به وسيله ابو على فضل بن حسن طبرسى مؤلف مجمع البيان (مطبوع) . 7- مطلوب كل طالب من كلام على بن ابيطالب جمعآورى شده توسط ابو اسحاق و طواط انصارى.در اين كتاب صد سخن حكمت آميز منسوب به آن حضرت نقل شده است.اين كتاب در لايپزيك و بولاق به طبع رسيده و به فارسى و آلمانى برگردانده شده است. 8- قلائد الحكم و فرائد الكلم گردآورى شده توسط قاضى ابو يوسف يعقوب بن سليمان اسفراينى. 9- معميات على (ع) . 10- امثال الامام على بن ابيطالب طبع جوائب كه بر پايه حروف الفبا ترتيب يافته است. 11- سخنان على (ع) شيخ مفيد كه در كتاب ارشاد خود نقل كرده است. 12- سخنان و نامههاى آن حضرت كه نصر بن مزاحم در كتاب صفين خود، نقل كرده است. 13- سخنان على (ع) كه در كتاب جواهر المطالب آورده شده است.و كتابهاى ديگرى غير از آنچه نام برديم.
موضوعات مرتبط: برچسبها: نخستين همسر آن حضرت، فاطمه زهرا (ع) دخت گرامى پيامبر خدا بوده است.على (ع) تا زمانى كه فاطمه در قيد حيات به سر مىبرد با كس ديگرى پيمان زناشويى نبست.پس از وفات فاطمه، آن حضرت با امامه دختر ابو العاص بن ربيع بن عبد العزى بن عبد شمس كه فرزند زينب دختر پيغمبر بود ازدواج كرد.ام البنين دختر حزام بن دارم كلابيه، زن ديگرى بود كه على (ع) او را به عقد خود درآورد.پس از ام البنين، آن حضرت با ليلى دختر مسعود بن خالد النهشلية تميمه دارميه ازدواج كرد و پس از وى با اسماء بنت عميس خثعمى پيمان زناشويى بست.اسماء تا قبل از شهادت جعفر بن ابيطالب، همسر وى بود و پس از شهادت جعفر، ابو بكر او را به ازدواج خود درآورد و چون ابو بكر از دنيا رفت، على (ع) او را به همسرى خويش گرفت.يكى ديگر از همسران امير المؤمنين (ع) ام حبيب دختر ربيعه تغلبيه و موسوم به صهبا بوده است .اين زن از قبيله «سبى» بود كه خالد بن وليد در عين التمر بر آنها حمله برده و ايشان را به اسيرى گرفته بود.خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه حنفى و يا به قولى ديگر خولة دختر اياس از ديگر زنان آن حضرت بوده است.همچنين على (ع) با ام سعد يا ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى و نيز مخبأة دختر امرى القيس بن عدى كلبى پيمان زناشويى بست.
موضوعات مرتبط: برچسبها: مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على (ع) را به بيست و پنج تن رسانده است.شيخ مفيد در كتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عدهاى از علماى شيعه گويند كه فاطمه پس از وفات پيامبر (ص) جنينى كه پيامبر او را محسن ناميده بود سقط كرد.بنابر قول اين عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بودهاند. ابن اثير گويد: محسن در كودكى وفات يافته است.آيا اين محسن كه ابن اثير از او نام برده غير از آن محسنى است كه مفيد از آن ياد كرده؟ مسعودى و شيخ مفيد فرزندان على را همراه با ذكر محسن، نام برده و كسان ديگرى همچون محمد اوسط و ام كلثوم صغرا بنت صغير (دختر كوچك) و رملة صغرا را به شمار فرزندان امير المؤمنين (ع) اضافه كردهاند. اما با توجه به گفتارها و نوشتارهايى كه از مورخان و علماى نسابه در دست داريم، چنين مىنمايد كه فرزندان على (ع) سى و سه تن بودهاند و شايد علت اين رقم زياد آن باشد كه مورخان اسم و لقب هر يك از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مىكردهاند.در حالى كه اين دو اسم و لقب بر يك تن اطلاق مىشده است.نام اولاد امير المؤمنين على (ع) به شرح زير ذكر شده است: 1.حسن 2.حسين. 3.زينب كبرا 4.زينت صغرا. كه كنيه او كلثوم است.شيخ مفيد گويد: مادر اين چهار تن فاطمه بتول دختر پيامبر بزرگ اسلام بوده است. 5.ام كلثوم كبرا (ابن اثير نام وى را با زينب كبرا آورده است). مسعودى مىنويسد: مادر حسن، حسين، محسن، ام كلثوم كبرا و زينب كبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر اسلام (ص) است. مىتوان ميان قول مفيد كه زينب صغرا مكنى به ام كلثوم را ذكر كرده و نظر ابن اثير و مسعودى كه وى را ام كلثوم كبرا ناميدهاند، جمع به عمل آورد و به اين ترتيب كه نام وى به نسبت زينب كبرا، زينب صغرا و به نسبت ام كلثوم صغرا كه بعدا نام او را ذكر خواهيم كرد و از مادرى غير از فاطمه زهرا به دنيا آمده، ام كلثوم كبرا بوده است. 6.محمد اوسط، مادر وى امامه دختر ابو العاص بوده است.شيخ مفيد و مسعودى متذكر نام او نشدهاند. 7، 8، 9، 10.عباس، جعفر، عبدالله، عثمان كه همگى جزو شهداى كربلا بودهاند.مادر اين چهار تن ام البنين كلابى است كه مسعودى وى را ام البنين دختر حزام وحيدية معرفى كرده و عثمان را در شمار اين چهار تن ذكر نكرده است. 11.محمد اكبر، مكنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفيه كه مادر وى خوله حنفى بوده است . 12.محمد اصغر مكنى به ابو بكر، بعضى از مورخان پنداشتهاند كه ابو بكر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنين برمىآيد كه اين هر دو، نام يك تن باشد. 13.عبد الله و عبيد الله كه هر دو در كربلا به شهادت رسيدهاند.مادر اين دو تن ليلى دختر مسعود نهشيلى است. 14.يحيى كه مادر وى اسماء بنت عميس است. 15، 16.عمر و رقيه كه دوقلو بودهاند.مادر اين دو ام حبيب، صهبا، دختر ربيعه تغلبى است .عمر هشتاد و پنج سال زندگى كرد. 17، 18، 19.ام الحسن و رمله كبرا و ام كلثوم صغرا، مادر ايشان ام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شيخ مفيد و مسعودى تنها به ذكر نام ام الحسن و رملة بسنده كردهاند و آن را با ذكر كلمه كبرا آشكارتر نساختهاند. 20.دخترى كه در كودكى جان سپرده است.مادر وى مخباة كلبى است و شيخ مفيد و مسعودى متذكر نام او نشدهاند. 21.ام هانى، 22.ميمونه، 23.زينب صغرا.در كتاب عمدة الطالب آمده است كه مادر وى (زينب صغرا) ام ولد (كنيز) بوده و در خانه محمد بن عقيل بن ابيطالب به سر مىبرده است. 24.رملة صغرا، شيخ مفيد و مسعودى از او نام نبردهاند. 25.رقيه صغرا، مسعودى از او يادى نكرده است. 26.فاطمه، 27.اسامه، 28.خديجه، 29.ام الكرام، مسعودى گويد ام الكرام همان فاطمه است . 30.ام سلمه، 31.ام ابيها، مسعودى از او ياد كرده است. 32.جمانة مكناه به ام جعفر. 33.نفيسه، درباره نام مادر او پراكندهگويى كردهاند. موضوعات مرتبط: برچسبها: مهريه حضرت زهرا عليها السلاممهريه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پانصد درهم بود كه هر درهم معادل يك مثقال نقره بود.(هر مثقال 18 نخود است). مراسم عروسى دختر گرانمايه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كمال سادگى وبى آلايشى برگزار شد. يك ماه از عقد پيمان زناشويى مىگذشت كه زنان رسول خدا به حضرت على گفتند:چرا همسرت را به خانه خويش نمىبرى؟ حضرت على عليه السلام در پاسخ آنان آمادگى خود را اعلام كرد.ام ايمن شرفياب محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شد وگفت: اگر خديجه زنده بود ديدگان او از مراسم عروسى دخترش فاطمه روشن مىشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى نام خديجه را شنيد چشمان مباركش از اشك پر شد وگفت: او مرا هنگامى كه همه تكذيبم كردند تصديق كرد ودر پيشبرد دين خدا ياريم داد وبا اموال خود به گسترش اسلام مدد رساند. ام ايمن افزود: ديدگان همه را با اعزام فاطمه به خانه شوهر روشن كنيد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه يكى از حجرهها را براى زفاف زهرا آماده سازند واو را براى اين شب آرايش كنند. زمان اعزام عروس به خانه داماد كه فرا رسيد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا را به حضور طلبيد. زهرا عليها السلام، درحالى كه عرق شرم از چهرهاش مىريخت، به حضور پيامبر رسيد واز كثرت شرم پاى او لغزيد ونزديك بود به زمين بيفتد. در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق او دعا كرد وفرمود: «اقالك الله العثرة في الدنيا والآخرة». خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ كند. سپس چهره زهرا را باز كرد ودست او را در دست على نهاد وبه او تبريك گفت وفرمود: «بارك لك في ابنة رسول الله يا علي نعمت الزوجة فاطمة». سپس رو كرد به فاطمه وگفت: «نعم البعل علي». آنگاه به هر دو دستور داد كه راه خانه خود را در پيش گيرند وبه شخصيتبرجستهاى مانند سلمان دستور داد كه مهار شتر زهرا عليها السلام را بگيرد و از اين طريق جلالت مقام دختر گراميش را اعلام داشت. هنگامى كه داماد وعروس به حجله رفتند، هر دو از كثرت شرم به زمين مىنگريستند.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد اطاق شد وظرف آبى به دست گرفت وبه عنوان تبرك بر سر وبر اطراف بدن دخترش پاشيد وسپس در حق هر دو چنين دعا فرمود: «اللهم هذه ابنتي و احب الخلق الي اللهم و هذا اخي واحب الخلق الي اللهم اجعله وليا و...». پروردگارا، اين دختر من ومحبوبترين مردم نزد من استت.پروردگارا، على نيز گرامى ترين مردم نزد من است.خداوندا، رشته محبت آن دو را استوارتر فرما و.... موضوعات مرتبط: برچسبها: تمام دارايى حضرت على عليه السلام در آن زمان منحصر به شمشير وزرهى بود كه مىتوانستبه وسيله آنها در راه خدا جهاد كند وشترى نيز داشت كه با آن در باغستانهاى مدينه كار مىكرد وخود را از ميهمانى انصار بى نياز مىساخت. پس از انجام خواستگارى ومراسم عقد وقت آن رسيد كه حضرت على عليه السلام براى همسر گرامى خود اثاثى تهيه كند وزندگى مشترك خود را با دختر پيامبر آغاز كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پذيرفت كه حضرت على عليه السلام زره خود را بفروشد وبه عنوان جزئى از مهريه فاطمه عليها السلام در اختيار پيامبر بگذارد. زره به چهارصد درهم به فروش رفت.پيامبر قدرى از آن را در اختيار بلال گذاشت تا براى زهرا عطر بخرد وباقيمانده را به عمار ياسر وگروهى از ياران خود داد تا براى فاطمه وعلى لوازم منزل تهيه كنند.از صورت جهيزيه حضرت زهرا عليها السلام مىتوان به وضع زندگى بانوى بزرگوار اسلام به خوبى پى برد. فرستادگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از بازار باز گشتند وآنچه براى حضرت زهرا عليها السلام تهيه كرده بودند به قرار زير بود: 1- پيراهنى به بهاى هفت درهم; 2- يك روسرى به بهاى يك درهم; 3- قطيفه مشكى كه تمام بدن را نمىپوشانيد; 4- يك تخت عربى از چوب وليف خرما; 5- دو تشك از كتان مصرى كه يكى پشمى وديگرى از ليف خرما بود; 6- چهار بالش، دو تا از پشم ودو تاى ديگر از ليف خرما; 7- پرده; 8- حصير هجرى; 9- دست آس; 10- طشتبزرگ; 11- مشكى از پوست; 12- كاسه چوبى براى شير; 13- ظرفى از پوستبراى آب; 14- آفتابه; 15- ظرف بزرگ مسى; 16- چند كوزه; 17- بازوبندى از نقره. ياران پيامبر وسايل خريدارى شده را بر آن حضرت عرضه كردند وپيامبر، در حالى كه اثاث خانه دختر خود را زير ورو مىكرد، فرمود:«اللهم بارك لقوم جل آنيتهم الخزف». يعنى: خداوندا، زندگى را بر گروهى كه بيشتر ظروف آنها را سفال تشكيل مىدهد مبارك گردان. موضوعات مرتبط: برچسبها: و از حوادث سال دوم هجرت ازدواج ميمون امير المؤمنين على(ع)با فاطمه دختر رسول خدا(ص)بود كه به امر پروردگار صورت گرفت. و ملخص آن، چنانكه در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنت رسيده است، چنان بود كه چون فاطمه به سن رشد رسيد بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار براى خواستگارى فاطمه به نزد رسول خدا(ص)آمدند و پاسخى كه پيغمبر خدا به همه آنها مىداد اين بود كه من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و گاهى هم صغر سن و كم سالى فاطمه را دليل بر رد درخواستشان ذكر مىفرمود و كسى كه تا به آن روز به اين عنوان نزد پيغمبر(ص)نرفته بود، على(ع)بود. روزى عمر و ابو بكر كه هر كدام براى خواستگارى رفته بودند و همان پاسخ را شنيده بودند با خود گفتند: چنين به نظر مىرسد كه رسول خدا(ص)فاطمه را براى على نگاه داشته، خوب استبه نزد على برويم و او را براى اين منظور نزد پيغمبر بفرستيم و از آن سو جبرئيل نيز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه را با على(ع)از طرف خداى تعالى به پيغمبر ابلاغ كرد. براى اين منظور روزى به جستجوى على(ع)رفته و او را در نخلستانى كه مشغول آبيارى درختان خرما بود پيدا كردند و پيشنهاد خواستگارى كردن فاطمه(ع)را از رسول خدا(ص)بدو دادند و على(ع)نيز كه خود مايل به اين كار بود با پيشنهاد آن دو نفر دست از كار كشيد و پس از آنكه وضو ساخته و دو ركعت نماز خواند به خانه رسول خدا(ص) آمد ولى شرم و حيا مانع شد كه منظور خود را بر زبان آورد ورسول خدا(ص)از وضع ورود و نظر كردن به چهره على(ع)مقصود او را دانسته و بدو گفت: براى خواستگارى فاطمه آمدهاى؟و چون پاسخ مثبتشنيد از او پرسيد: براى انجام اين كار از مال دنيا چه دارد؟على(ع)عرض كرد: شمشيرى و اسبى و زرهام و شتر آبكشم. پيغمبر فرمود: اما شتر آبكش و شمشير و اسب را كه نمىتوانى صرف اين كار كنى و همه آنها مورد حاجت توست ولى زره خود را مىتوانى صرف اين كار كنى. على(ع)به بازار آمد و زره خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پيغمبر ريخت، آن حضرت نيز مقدارى از آن پول را به مقداد بن اسود داد تا جهيزيهاى براى فاطمه تهيه كند، مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسيايى با ظرفى براى آب و تشكى از پوستخريدارى كرده به نزد رسول خدا(ص)آورد و آن حضرت به كمك يكى از زنان وسايل ازدواج و زفاف زهرا(س)را فراهم كرد و پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسى انجام شد. موضوعات مرتبط: برچسبها: خورشيد اسلام در سرزمين مكه طلوع كرد وپس از گذشتسيزده سال در آسمان يثرب ظاهر شد وبعد از ده سال نور افشانى در مدينه افول كرد، در حالى كه افق نوى به روى مردم شبه جزيره گشود وسرزمين حجار وخصوصا شهر مدينه به عنوان مركز دينى وثقل سياست معرفى شد. پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، گزينش خليفه به وسيله مهاجرين وانصار ايجاب كرد كه مدينه مقر خلافت اسلامى گردد وخلفا با اعزام عاملان وفرمانداران به اطراف واكناف به تدبير امور بپردازند واز طريق فتح بلاد وشكستن سدها وموانع، در گسترش اسلام بكوشند. امير مؤمنان عليه السلام كه علاوه بر تنصيص وتعيين صاحب رسالت، از ناحيه مهاجرين وانصار برگزيده شده بود، نيز طبيعتا مىبايست، همچون خلفاى گذشته مدينه را مركز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد. او در آغاز كار خلافت از همين شيوه پيروى كرد وبا نامه نگارى واعزام افراد لايق وبركنار كردن افراد دنيا پرست وايراد خطابههاى آتشين وسازنده خود، امور جامعه اسلامى را اداره نمود ونظام اسلامى كه در طى مدت بيست وپنجسال از آغاز خلافت ابوبكر در آن انحراف وكجيهايى پيدا شده بود در حال اصلاح بود كه ناگهان مسئله «ناكثان»، يعنى پيمان شكنى كسانى كه پيش از همه با او بيعت كرده بودند، رخ داد وگزارشهاى هولناك وتكان دهندهاى به وى رسيد ومعلوم شد كه پيمان شكنان، به كمك مالى بنى اميه ونفوذ واحترام همسر پيامبر، جنوب عراق را تسخير كردهاند وپس از تصرف بصره دهها نفر از ياران وكارگزاران امام عليه السلام را به ناحق كشتهاند. اين امر سبب شد كه امام عليه السلام براى تنبيه ناكثان ومجازات همدستان آنان، مدينه را به عزم بصره ترك گويد وبا سپاهيان خود در كنار بصره فرود آيد. آتش نبرد ميان سپاه بر حق امام ولشكريان باطل ناكثان مشتعل شد وسرانجام سپاه حق پيروز گرديد وسران شورش كننده كشته شدند وگروهى از آنان پا به فرار نهادند وبصره مجددا به آغوش حكومت اسلامى بازگشت واداره امور آن به دستياران على عليه السلام افتاد واوضاع شهر ومردم حال عادى به خود گرفت وابن عباس، مفسر قرآن وشاگرد ممتاز امام، به استاندارى آنجا منصوب شد. اوضاع ظاهرى ايجاب مىكرد كه امام عليه السلام از راهى كه آمده بود به مدينه باز گردد ودر كنار مدفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وبا همفكرى گروهى از ياران وصحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامى ومعالجه مزاج بيمار جامعه واعزام سربازان به نقاط دور دستبراى گسترش نفوذ قدرت اسلامى وديگر شئون خلافتبپردازد واز هر نوع كشمكش ورودر رويى با اين وآن اجتناب كند. ولى اين ظاهر قضيه بود وهر فرد ظاهر بينى به امام چنين تكليفى مىكرد; بالاخص كه مدينه در آن روز از قداست ومعنويت وروحانيتخاصى برخوردار بود، زيرا مهد واقعى اسلام ومدفن پيام آور خدا ومركز صحابه از مهاجرين وانصار بود كه رشته گزينش خليفه وعزل وخلع او را در دست داشتند. با تمام اين شرايط وجهات، امام عليه السلام راه كوفه را برگزيد تا مدتى در آنجا رحل اقامت افكند. اين كار، كه پس از شور وتبادل نظر با ياران انجام گرفت ، به دو جهتبود: 1- در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام با گروه انبوهى از مدينه حركت كرد وگروههايى در نيمه راه به او پيوستند، ولى بيشتر سربازان وجان نثاران امام را مردم كوفه وحوالى آن تشكيل مىدادند. زيرا امام براى سركوبى پيمان شكنان به وسيله صحابى بزرگ، عمار ياسر وفرزند گرامى خود امام حسن عليه السلام از مردم كوفه، كه مركز مهم عراق بود، استمداد طلبيد وگروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند وهمراه نمايندگان وى عازم جبهه شدند. هرچند گروهى مانند ابو موسى اشعرى وهمفكران او از هرگونه نصرت وكمگ خوددارى كردند وبا رفتار وگفتار خود در حركت مردم به ميدان جهاد كارشكنى كردند. پس از آنكه امام در نبرد با ناكثان پيروز شد ودشمن را تار ومار ساخت، حقشناسى ايجاب مىكرد كه از خانه وزندگى اين مردم ديدن كند ولبيك گويان وجهادگران خود راتقدير ومتقاعدان وبازماندگان از جهاد را توبيخ ومذمت نمايد. 2- امام عليه السلام مى دانست كه شورش پيمان شكنان گناهى است از گناهان معاويه كه آنان را به نقض ميثاق تشويق كرده بود واز روى فريب، غايبانه دستبيعتبه آنان داده وحتى در نامهاى كه به زبير نوشته بود خطوط شورش را كاملا ترسيم كرده وياد آور شده بود كه از مردم شام براى او بيعت گرفته است وبايد هرچه زودتر كوفه وبصره را اشغال كنند وبه خونخواهى عثمان تظاهر كنند ونگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دستبگذارد. موضوعات مرتبط: برچسبها: فداكارى نشانه ايمان به هدفجانبازى وفداكارى نشانه ايمان به هدف است وپيوسته مىتوان با ميزان فداكارى اندازه ايمان واعتقاد انسان را به هدف تعيين كرد. درحقيقت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براى شناسايى ميزان اعتقاد يك فرد، ميزان گذشت او در راه هدف است.قرآن اين حقيقت را در يكى از آيات خود به اين صورت بيان كرده است. انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون .(حجرات:15) افراد با ايمان كسانى هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد كردند. حقا كه آنان در ادعاى خود راستگويانند. جنگ احد بهترين محك براى شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براى تعيين ميزان ايمان بسيارى از مدعيان ايمان بود.فرار گروهى ازمسلمانان در اين جنگ چنان تاثر انگيز بود كه زنان مسلمان، كه در پى فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مىكردند وتشنگان را آب مىدادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كنند.هنگامى كه زنى به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيرى به دست گرفت واز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كرد. وقتى پيامبر جانبازى اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخى خود را در باره اين زن فداكار بيان كرد وفرمود:«مقام نسية بنت كعب خير من مقام فلان و فلان»( مقام نسيبه دختر كعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابى الحديد مىگويد: راوى به پيامبر خيانت كرده، نام افرادى را كه پيامبر صريحا فرموده، نياورده است. در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسرى اعتراف مىكند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكارى است وپيروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست. اين افسر ارشد، اين فداكار واقعى، مولاى متقيان وامير مؤمنان، على عليه السلام است. علت فرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكى پس از ديگرى به وسيله حضرت على عليه السلام از پاى در آمدند وبالنتيجه رعب شديدى در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. شرح فداكارى امام عليه السلامنويسندگان معاصر مصرى كه وقايع اسلام را تحليل كردهاند حق حضرت على عليه السلام را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوى كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكردهاند وفداكارى امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار دادهاند.ازاين رو لازم مىدانيم اجمالى از فداكاريهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم. 1- ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دستههايى از لشكر قريش قرار گرفت. هر دستهاى كه به آن حضرت حمله مىآوردند حضرت على عليه السلام به فرمان پيامبر به آنها حمله مىبرد وبا كشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مىكرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد.به پاس اين فداكارى، امين وحى نازل شد وايثار حضرت على را نزد پيامبر ستود وگفت: اين نهايت فداكارى است كه او از خود نشان مىدهد. رسول خدا امين وحى را تصديق كرد وگفت:«من از على واو از من است» سپس ندايى در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود: «لاسيف الا ذوالفقار، ولا فتى الا علي». شمشيرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نيست. ابن ابى الحديد جريان را تا حدى مشروحتر نقل كرده، مىگويد: دستهاى كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجوم مىآوردند پنجاه نفر بودند وعلى عليه السلام در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مىساخت. سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده، مىگويد: علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلم است، من در برخى از نسخههاى كتاب «غزوات» محمد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديدهام. حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سكينه از صحت آن پرسيدم. وى گفت صحيح است. من به او گفتم چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشتهاند؟ وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزيدهاند! 2- در سخنرانى مشروحى كه امير مؤمنان براى «راس اليهود» در محضر گروهى از اصحاب خود ايراد فرمود به فداكارى خود چنين اشاره مىفرمايد: هنگامى كه ارتش قريش سيل آسا بر ما حمله كرد، انصار ومهاجرين راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع كردم. سپس آن حضرت قبا را به كنار زد ودست روى مواضع زخم، كه نشانههاى آنها باقى بود، كشيد. حتى به نقل «خصال» صدوق، حضرت على عليه السلام در دفاع از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى پافشارى وفداكارى كرد كه شمشير او شكست وپيامبر شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسيله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد. 3- ابن ابى الحديد مىنويسد: هنگامى كه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت. دستهاى از قبيله بنى كنانه وگروهى از قبيله بنى عبد مناف كه در ميان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پيامبر هجوم آوردند. در اين هنگام حضرت على پروانهوار گرد وجود پيامبر مىگشت واز نزديك شدن دشمن به او جلوگيرى مىكرد. گروهى كه تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مىكرد قصد جان پيامبر كردند وتنها حملات آتشين حضرت على بود كه آنان را متفرق مىكرد. اما آنان باز در نقطهاى گرد مىآمدند وحمله خود را از سر مىگرفتند. در اين حملات، آن چهار قهرمان وده نفر ديگر كه اسامى آنان را تاريخ مشخص نكرده است كشته شدند. جبرئيل اين فداكارى حضرت على عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبريك گفت وپيامبر فرمود: «على از من و من از او هستم». 4- در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعيتبسيار بزرگى برخوردار بوده وپيوسته پرچم به دست افراد دلير وتوانا واگذار مىشده است.پايدارى پرچمدار موجب دلگرمى جنگجويان ديگر بود وبراى جلوگيرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعيين مىشد تا اگر يكى كشته شود ديگرى پرچم را به دستبگيرد. قريش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از اين رو، تعداد زيادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معين كرده بود. نخستين كسى كه مسئوليت پرچمدارى قريش را به عهده داشت طلحة بن طليحه بود. وى نخستين كسى بود كه با ضربات حضرت على عليه السلام از پاى در آمد. پس از قتل او پرچم قريش را افراد زير به نوبتبه دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على عليه السلام از پاى در آمدند:سعيد بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابى طلحه، عزيز بن عثمان، عبد الله بن جميله، ارطاة بن شراحبيل، صواب. با كشته شدن اين افراد، سپاه قريش پا به فرار گذارد واز اين راه نخستين پيروزى مسلمانان با فداكارى حضرت على عليه السلام به دست آمد. مرحوم مفيد در ارشاد از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه پرچمداران قريش نه نفر بودند وهمگى، يكى پس از ديگرى، به دستحضرت على عليه السلام از پاى در آمدند. ابن هشام در سيره خود علاوه بر اين افراد از افراد ديگرى نام مىبرد كه در حمله نخستبا ضربات على عليه السلام از پاى در آمدند. موضوعات مرتبط: برچسبها: روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود. براى جبران اين شكست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشى مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوى مدينه حركت كنند. از اين رو عمرو عاص وچند نفر ديگر مامور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان كمك بگيرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند. دستگاه اطلاعاتى اسلام، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد. پيامبر پس از اداى نماز جمعه با لشكرى بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت. صف آرايى دو لشكر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مكانى را اردوگاه خود قرار داد كه از پشتبه يك مانع وحافظ طبيعى يعنى كوه احد محدود مىشد. ولى در وسط كوه بريدگى خاصى بودكه احتمال مىرفت دشمن، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پيامبر براى رفع اين خطر عبد الله جبير را با پنجاه تير انداز بر روى تپهاى مستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيرى كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زيرا وى از قبيله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قريش نيز از اين قبيله بود. جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاى مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد. تيراندازان بالاى تپه، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روى تپه نيازى نيست.ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، براى جمع آورى غنايم مقر نگهبانى را ترك كردند. خالد بن وليد كه جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مىدانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزى است.چند بار خواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولى با تيراندازى نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. اين بار كه خالد مقر نگهبانى را خلوت ديد با يك حمله توام با غافلگيرى، در پشتسر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از پشتسر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فرارى قريش، از اين راه مجددا وارد ميدان نبرد شد. در اين ميان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكى از سربازان دشمن كشته شد وچون صورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وى پيامبر اسلام است، لذا فرياد كشيد:«الا قد قتل محمد».( هان اى مردم، آگاه باشيد كه محمد كشته شد). خبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشتشمار باقى نماندند. ابن هشام، سيره نويس بزرگ اسلام، چنين مىنويسد: انس بن نضر عموى انس بن مالك مىگويد:موقعى كه ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشهاى پناه برد. وى مىگويد: ديدم كه دستهاى از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد الله بودند، در گوشهاى نشستهاند ودر فكر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزى به آنان گفتم: چرا اينجا نشستهايد؟در جواب گفتند:پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگى سودى ندارد; برخيزيد ودر آن راهى كه او كشته شد شما هم شهيد شويد; واگر محمد كشته شد خداى او زنده است.وى مىافزايد كه:من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد; خوددستبه سلاح بردم ومشغول نبرد شدم. ابن هشام مىگويد:انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسى ديگر نشناخت. گروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند كه براى نجات خود نقشه مىكشيدندكه چگونه به عبد الله بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براى آنها امان بگيرد! گروهى نيز به كوه پناه بردند. ابن ابى الحديد مىنويسد: شخصى در بغداد در سال 608 ه. ق. كتاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مىگرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم.هنگامى كه مطلب به اينجا رسيد كه محمد بن مسلمة، كه صريحا نقل مىكند كه در روز احد با چشمهاى خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا مىرفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا مىزد ومىفرمود:«الي يا فلان، الي يا فلان( به سوى من بيا اى فلان) ولى هيچ كس به نداى رسول خدا جواب مثبت نمىداد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كسانى هستند كه پس از پيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى، از ترس، از تصريح به نامهاى آنان خوددارى كرده است وصريحا نخواسته است اسم آنان را بياورد. موضوعات مرتبط: برچسبها:
سلام دوستای من چرا کسی به این وب سر نمیزنه چرا کسی نظر نمیده اگه نظر بدید برای بهتر شدن وبم خیلی موثره پس خواهشا بخونید و نظر بدین ممنون موضوعات مرتبط: برچسبها: مىدانيم كه جنگ بدر نخستين جنگ كامل العيار ميان مسلمانان و مشركان بود و به همين دليل نخستين آزمايش نظامى بين طرفين به شمار مىرفت و از اين نظر پيروزى هر يك از طرفين در اين جنگ بسيار مهم بود. اين جنگ در سال دوم هجرت رخ داد.پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در اين سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابو سفيان،دشمن ديرينه اسلام،از شامعازم بازگشتبه مكه است،و چون مسير كاروان از نزديكيهاى مدينه رد مىشد، پيامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط كاروان به سوى منطقه بدر كه مسير طبيعى كاروان بود،حركت كرد. هدف پيامبر از اين حركت آن بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبليغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند،شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد. از طرف ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت،با انتخاب يك راه انحرافى از كنارههاى درياى سرخ،كاروان را بسرعت از منطقه خطر دور كرد و همزمان با اين عمل،از سران قريش در مكه استمداد كرد. به دنبال استمداد ابو سفيان،تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قريش به سوى مدينه حركت كردند.در روز 17 رمضان اين گروه با مسلمانان رودررو قرار گرفتند،در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود. در آغاز نبرد،سه تن از دلاوران قريش كه تا دندان مسلح بودند،به نامهاى:«عتبه»(پدر هند،همسر ابو سفيان)برادر بزرگ او«شيبه»و«وليد»(فرزند عتبه)فرياد كشان به وسط ميدان جنگ آمدند و هماورد خواستند.در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند.قهرمانان قريش از جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زدند:اى محمد! افرادى كه از اقوام ما،همشان ما هستند،براى جنگ با ما بفرست. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به«عبيدة بن حارث بن عبد المطلب»،«حمزة بن عبد المطلب»و«على عليه السلام»دستور داد به جنگ اين سه تن بروند،اين سه مجاهد شجاع،روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى كردند.آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند:همگى همشان ما هستند.از اين سه تن«حمزه»با،«شيبه»،«عبيده»با«عتبه»و«على»كه جوانترين آنها بود،با«وليد»،دايى معاويه،روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد.«على»و«حمزه»هر دو،هماورد خود را بسرعتبه قتل رساندند ولى ضربات متقابل ميان«عبيده»و«عتبه»هنوز ادامه داشت.و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمىشد،از اين رو«على»و«حمزه»پس از كشتن رقيبان خود،به كمك«عبيده»شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند على عليه السلام بعدها در يكى از نامههاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آن را در يك جنگ بر جد تو(عتبه)و دايى تو(وليد)و برادرت حنظله فرود آوردم،هم اكنون نزد من است پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خردكنندهاى در روحيه فرماندهان سپاه شرك داشت،جنگ همگانى آغاز شد و منجر به شكست فاحش ارتش شرك گرديد،به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند... در اين جنگ بيش از نيمى از كشته شدگان با ضرب شمشير على عليه السلام از پاى در آمدند. مرحوم شيخ مفيد سى و شش تن از كشته شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مىبرد و مىنويسد:«راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشتهاند كه اين عده را على بن ابى طالب عليه السلام شخصا كشته است، بجز كسانى كه در مورد قاتل آناناختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است» موضوعات مرتبط: برچسبها: صف آرايى مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعلهور كرد.در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفيان) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند. نخستسه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند وفرياد زدند:«يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا» يعنى افرادى كه از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على عليه السلام دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت وگفت: همگى همشان ما هستيد. در اينجا برخى ازمورخان، مانند واقدى، مىنويسند: هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمنا به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بنى هاشم وگفت: برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد; آنان مىخواهند نور خدا را خاموش سازند. برخى مىگويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت. جوانترين آنان على عليه السلام با وليد دايى معاويه، متوسط آنان، حمزه، با عتبه جد مادرى معاويه، وعبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولى ابن هشام مىگويد كه شبيه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است. اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است.با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مىشود: 1) مورخان مىنويسند كه على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظههاى نخستبه خاك افكندند، ولى ضربات ميان عبيده وهماورد او رد وبدل مىشد وهريك ديگرى را مجروح مىكرد وهيچ كدام بر ديگرى غالب نمىشد. على وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند. 2) امير مؤمنان در نامهاى كه به معاويه مىنويسد چنين ياد آورى مىكند:«وعندي السيف الذي اعضضته بجدك وخالك و اخيك في مقام واحد» يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) ودايى تو(وليد فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است.يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم. ودر جاى ديگر مىفرمايد:«قد عرفت مواقع نضالها في اخيك و خالك و جدك وما هي من الظالمين ببعيد». يعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مىترسانى؟ حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايى وجد خود آگاه هستى ومىدانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم. از اين دو نامه به خوبى استفاده مىشود كه حضرت امير عليه السلام در كشتن جد معاويه دست داشته است واز طرف ديگر مىدانيم كه حمزه وحضرت على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رساندهاند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه) باشد ديگر حضرت امير نمىتواند بفرمايد:«اى معاويه جد تو زير ضربات شمشير من از پاى در آمد» به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه وحضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند. موضوعات مرتبط: برچسبها: پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت.انگيزه رسول الله در اين اقدام دو امر بود: 1- خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نوبنياد اسلامى در آمده بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند،بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويتسپاه احزاب داشتند. 2- گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ،با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند،ولى ظهور اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابلتحمل نبود،ازينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدستشوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند،اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند. اين مسائل نبي اكرم را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شود. قلعههاى خيبر داراى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مىكردند. با مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان ارتش اسلام قلعهها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ«قموص»كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود،همچنان مقاومت مىكرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سردرد شديد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مانع از آن شده بود كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در صحنه نبرد شخصا حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد،ازينرو هر روز پرچم را به دستيكى از مسلمانان مىداد و ماموريت فتح آن قلعه را به وى محول مىكرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مىگشتند.روزى پرچم را به دست ابو بكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام بازگشتند. تحمل اين وضع براى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بسيار سنگين بود.حضرت با مشاهده اين وضع فرمود:«فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مىگشايد;كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مىدارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مىدارند» .آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر اعظم پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد.در اين هنگام پيامبر فرمود: على كجاست؟عرض كردند:به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است. رسول الله فرمود: امام على را بياوريد.وقتى امير مؤمنان عليه السلام آمد،حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى رسول الله ناراحتى على عليه السلام بهبود يافت.آنگاه پرچم را به دست او داد. على عليه السلام گفت: يا رسول الله آنقدر با آنان مىجنگم تا اسلام بياورند.پيامبر فرمود:به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى،ابتداءا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند(كه از آيين حق الهى پيروى كنند)به آنان يادآورى كن.به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند،بهتر از اين است كه داراى شتران سرخ موى باشى. على عليه السلام رهسپار اين ماموريتشد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بىنظير فتح نمود. موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |